با دیدن پیامک پست گل از گلم میشکفد. کد رهگیری مرسوله را وارد می کنم و ته دلم قیلی ویلی میرود برای سفارشهایی که خیلی وقت بود تنبلی میکردم بدهم. از همه بیشتر دلم برای آن زنِ قد بلند با موهای قهوهای بلند که تاجی از گل طبیعی بر سر دارد و دامن سبزِ برگ برگی به تن دارد و با قامتی کاملا برافراشته؛ سبدِ سبزیِ تازه به دست و ظرفِ میوهای بر شانه؛ در حال گام برداشتن است. همان زن قدرتمندی که نقشاش روی دفتر بولت ژورنال انتخابیام است. اصلا اینها به کنار؛ دلم برای دریافت بستهای قنج می رود که پر از عشق و محبتِ تک تک آنهایی است که سی سال در تک تک لحظههایم حضور داشتند. عشق و محبتی که به دلیل مهار "احساس نکن" خیلی وقتها نمیفهمم که چقدر دلتنگش هستم اما حالا که بستهای از سمت آنها برایم در راه هست؛ تمام وجودم شده انتظار. گویی قرار است موقع تحویل بسته هر چهار نفرشان از راه برسند و من یکی یکی در آغوش بکشمشان و غرق بوسه کنم صورت و دستهای مهربان و دلتنگشان را.
- سه شنبه ۲۹ تیر ۰۰
- ادامه مطلب