در این لحظه اونقدر خر کیفم که وصف نشدنی هستش :)))
چرا؟ چون بعد از سه چهار سال که فکر میکردم باطری لپ تاپ خراب هست و انداخته بودمش توی کشو لوازمات الکترونیکی؛ با این برق رفتن ها همسر گفت چرا امتحانش نمی کنی؟ و الان من با شارژ باطری نشستم روبروی کولر که نمیرم از حرارت
پنجشنبه 27ام خرداد بعد از دو ماه که همسر فرصت نداشت خودمو انداختم وسط آرایشگاه آزی. بعد انگار رفتم اتاق جراحی. با چشمای بسته روی صندلی اصلاح خوابیدم و دستم توی دست پروا ست و صدای قیژ قیژ تراشیده شدن ناخن هام پس زمینه صدای حرفها و خنده هامون شده. اون وسط نیلی که کار فیشال اینا انجام میده پرسید هزینه اکستنش چقدره؟ و وقتی آزی قیمت داد منی که هنوز با قیمت های خریدهای معمولی هم هماهنگ نشدم؛ با این یکی دیگه اصلا هماهنگ نبودم. :))) تازه .... وقتی چشمام رو باز کردم نه رنگ لاک اون خاکستری بنفش هفت رنگ بود که من پسندیده بودم؛ نه چشمام اون طوری بود که تصورش رو داشتم. تقریبا تا ده دقیقه روبروی آینه خشکم زده بود. یعنی تنها جمله ای که تو ذهنم صداش میومد این بود: "عجب غلطی کردما" یعنی من خوب خودم رو می شناختم که هیچوقت هوس نکردم بینی مو عمل کنم با وجود اینکه یک عده متجاوز هر روز بهم میگفتن برو بینی تو عمل کن. روم میشد چشمامو میکندم میدادم به آزی که نمیخوام. گفتم چقدر بلنده؟ آزی گفت اندازه مژه های خودت گذاشتم. مژه های خودت بلنده و خوب اینو راست می گفت فقط فرقش اینه که مژه های من خیلی نازک هست و فقط وقتی ریمل میزنم بلندیش به نظر میاد.
این وسط یکی از آشناهای آزی اینا سر و کله اش پیدا شد و هنوز پاشو داخل سالن نذاشته بود که گفت:"شنیدی ماشین داداشت چی شد؟ تریلی رفت روی ماشین اش" و من همینطوری با چشمای نیمه باز دلنگران آزی بودم که الان استرس میگیره؛ حالش بد نشه؟ طفلک هنگ کرده بود و من حیرت زده بودم از اینکه کسی که بار اول هست میاد اینجا و آزی رو میبینه چطور اینقدر بی موالات چنین خبری رو بهش میده؛ گیرم که خودش تو ماشین نبوده. خلاصه نشست و پرده از کله زن بلالی اش برداشت. :))) خانم شب عید رفته بود آرایشگاه اسم در کرده آپامه و آپامه هم یک پاشو گذاشته بود این ور و یک پاشو گذاشته بود اونور و ...رررر زده بود به کله خانم و یک زن بلالی خوش تیپ تحویل داده بود. حالا خانمه اصرار داشت که چادر ببنده زیر سینه های گنده اش تا به هیئت زن بلالی های واقعی در بیاد و بره سر خیابون بلال بفروشه. از اون اصرار از ما انکار. به هر ضرب و زوری بود جلوشو گرفتیم و آزی کله اش رو کرد لای دکلره:))) البته فقط 6 سانتی که رشد کرده بود رو و تو این مدت که ساقه موهاش با کلیپس رو هوا بود مرتب تغییر هویت میداد. یک لحظه شبیه زرافه بود چند دقیقه بعد شبیه گوزن و .... بعد از این که زمان دکلره تمام شد. آزی موهاش رو که خواست بشوره؛ صحبت این شد که زمان تاثیر دکلره 50 دقیقه است و بعد از اون دیگه اثری نداره. حالا باید موها شسته بشه و دوباره دکلره ضعیف تر بزاره که آه از نهاد خانم بلالی درومد که "خاک بر سر آپامه. خاک بر سرش. چهار ساعت با یک بار دکلره منو نشونده اونجا و هر از چند گاهی هم میگفت شارژش کنید. . فقط برای رنگ نهایی موهام رو شست." به آزی گفتم پس چی میزده به موهاش؟ گفت آب اکسیژنه و شامپو و ....
بعد از اصلاح و ده درجه تغییر رنگ پوستم :)))) اوضاع قیافه ام و شوک ناشی از اعمال انجام شده از اون شدت وخامت خارج شد اما همچنان پشیمان و نادم یکی تو سرم میزدم یکی تو دهنم :))) آخه نمی شد به چشمام بزنم.
حالا برای اینکه دق نکنم از این وضع و اینکه یک بار هم همسر تا آرایشگاه اومد دنبالم اما من کارم تمام نشده بود چون زودتر با آزی هماهنگ نشده بودم و اصرار داشتم مژه ها نامرتب هست و باید یه تغییراتی ایجاد کنه و باید منتظر می موندم که کار دکلره اش به جایی برسه تا باز بیاد سراغ من؛ تصمیم گرفتم به جای ورزش انجام نداده تا خونه پیاده روی کنم.
قسمت خوب ماجرا عکس العمل همسر بود. همه چیز رو پسندید و تایید همسر کمی حالم رو بهتر کرد. در عوض ماهک گفت "رنگ ناخنت خوب نیست اما حامی دوست داره." آخر شب تازه متوجه چشمام شد و گفت "ابروهاشوووووو" خیلی بامزه بود. گفتم خوبه؟ گفت:"کوتاه خوب بود دیگه" عاشق مثبت حرف زدنش هستم. نگفت خوب نشده. از خوب بودن ورژن اورجینال حرف میزد :))) خلاصه که ماهک هم از نتیجه راضی نبود.
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم و لب تخت نشستم غزلی رو دیدم که مدتها بود ندیده بودمش. یک غزل خوشگل در قیاس با قبل از آرایشگاه رفتن (البته من چهره معمولی دارم) با مژه هایی که از بچگی آرزو داشت اونقدر بلند باشه و فر؛ اینقدر خوب روی چشماش نشسته بود که دقیقا انگار مژه های خودش رو ریمل زده. دقیقا فرم اندازه مژه های خودش مثل زمان ریمل زدن بود و دیدن این تصویر نظرم صد و هشتاد درجه تغییر داد و یاد حرف ویرگول افتادم که وقتی فهمید چی تو سرم هست گفت:"عاشق خودت میشی وقتی خودت رو تو آینه میبینی"
بعد نشستم خودِ قشنگم رو نگاه می کنم و به این فکر میکنم که ماه بعد برم ترمیم یا فعلا بیخالش بشم؟ که یاد پروژه ای میفتم که در حال اجراش بودم. تازه داشتم همسر رو آب بندی میکردم که زیاد زیاد خرید ببره اما قضیه این مالیاتِ زور مثل بمب هسته ای اومد خورد وسط پروژه تازه کلید خورده و ناکامم. حالا هی به خریدای چند هفته گذشته فکر میکنم و خودمو دلداری میدم که 3ماه خانمی کن تا این پول زور هم رد بشه بره. :)))
3 تیر 1400
+ چقدر خوبه که به لطف قدیمایی که پست بدون عکس منتشر نمی کردم یک عالم عکس خوشگل دارم که راحت می تونم ازشون برای پستهام استفاده کنم
- دوشنبه ۱۴ تیر ۰۰