به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

هر که دل‎‌آرام دید، از دلش آرام رفت

 

طبعیتِ بودا که به کل جهان راه میابد؛ همین حالا و در همین جا وجود دارد. من شایستگی این عملکرد را به همه موجوداتِ صاحبِ ادراک تقدیم می کنم. ما با هم آزادی را خواهیم شناخت.

 

این کلمات در مورد همه کس و همه چیز صدق می کند. شما اگر احساس راحتی بیشتری می کنید؛ می توانید به جای طبیعت بودا، کلمه محبت یا خدا یا مسیح یا قدرت های مافوق یا هر شخص یا مفهوم معنوی دیگر را جایگزین کنید. این مهم نیست. آن را هر چه بنامید معنایش یک انرژی مهربان، عاقل و مشفق است. شاید با ویژگی هایی ورای قدرتِ ادراکِ ما که همه اتم ها مولکول ها و ذراتِ دارای انرژی در کل جهان را سرشار میکند. به عبارت دیگر، انرژی که از آن ساخته شده ایم و به حرکت درآمده ایم. این انرژی، این طبیعت بودا یا مسیح یا خدا یا محبت همین حالا و همیشه و در اینجا و در همه جا وجود دارد. شما می توانید عملکرد زندگی روزانه تان را با روشی همدلانه برای پیشرفت همه موجودات دارای ادراک یعنی همه موجوداتی که آگاهی دارند؛ تقدیم کنید. با هم. زیرا همه ما به یکدیگر مرتبط هستیم می توانیم آزادی را تجربه کنیم. آزادی به معنای خلاص شدن از  فرایند تولد و مرگ و تولد دوباره. به نحوی که بتوانیم از مدرسه ای که آن را زمین می نامیم فارغ التحصیل شویم. این دو کلمه "با هم"؛ همین دو کلمه ساده تعیین کننده است.

در جمع آمدن یک گروه، انرژی خاص و مقدسی وجود دارد. این تصادفی نیست. تقارن زمانی هم نیست. که عده معینی از افراد در زمانی مشخص و برای یک هدف جمعی دور هم جمع می شوند. بعضی از شرکت کنندگان کارگاه هایم می توانند ریسمان های ابدی پیچیده ای که همه ما را بهم وصل میکند را درک کنند. بعضی دیگر که خودشان را غریبه می دانند می بینند که در طول زندگی صمیمانه به یکدیگر مرتبط هستند.

غریبه ای وجود ندارد. جدایی در کار نیست. هیچ کس تنها نیست. آنها قبل از اینکه حتی در یک جا جمع شوند به هم مرتبط بوده اند و توسط نیروی هماهنگ کننده ای قوی به سمت یکدیگر کشیده شده اند. مثل این است که جاذبه ای کیهانی آن روح های معینی را که برای آن کارگاه لازمند به سمت یکدیگر جذب می کند.

این دعای کوچک چقدر مهم است.

"معجزه وجود دارد"

 

 

روزگارِ عجیب و ترسناکی شده. با این حال من تمام توجهم رو آوردم روی خودم، ماهک و زندگی مون و خیلی خیلی درگیر ایجاد عادت های قشنگی هستم که با همه وجود برای ایجادشون تلاش میکنم. این روزا خیلی نمی تونم رواق رو گوش بدم چون اوضاع یک جوری شده و علیرغم اینکه مدتهاست اخبار رو از هیچ نوعی‌اش دنبال نمی کنم؛ خبرهایی بهم میرسه که شنیدنش دود از سر آدم بلند می کنه و بعضی شرایط رو هم نیازی به رسیدن اخبار نیست. رسما داریم زندگی شون می کنیم و می بینیم که رو به یک انحطاط بزرگ در حرکتیم. انحطاطِ کاملِ انسانیت و یک چیزِ این اوضاع خیلی ترسناک هست. اون هم رسیدن به فروپاشی اجتماعی است. این که خودِ مردم به همدیگر رحم نکنند و می بینیم که نمی کنند. نمونه اش ماینرهای غیرمجاز استخراج بیت کوین که اوضاع رو وخیم تر کرده.

به هر روی، تمام تمرکزم رو معطوف به نواحی کردم که قادر به کنترل، اصلاح و تغییرشون هستم؛ چون معتقدم تا ما مردم تلاشی برای رشد و توسعه فردی خودمون نکنیم؛ شرایط هرگز بهتر نمی شه. پس تمام فعالیت هام رو در راستای حوزه اختیاراتِ خودم متمرکز کردم و هر جایی که انرژی هام رو به افول میزاره با پادکست های شاد و موسیقی، خودم رو شارژ می کنم و دوباره پیش به سوی رشد.

یادتون هست که قبل از عید ورکشاپی که خیلی دوست داشتم شرکت کنم رو از خواهرک هدیه گرفتم؟ همسر فکر می کرد اون ورکشاپ یک ورکشاپ موفقیت هست و تمام تلاشش رو کرد که به من بفهمونه شرکت توی چنین ورکشاپ هایی هدر دادن پول هست. اما حقیقت این بود که اون یک ورکشاپ در راستای رشدِ آگاهی بود. از اونجایی که ورکشاپ تو روزهای آخر سال برگزار شد و خورد به شلوغی های خونه تکونی و ترکستان رفتن؛ عملا نتونستم زیاد پیگیر مطالب و استفاده ازشون باشم. اما بعد از عید روی دو تا از مبحث های مطرح شده در ورکشاپ تمرکز کردم. باورها غلط ام و حقیقتِ اونچه توانایی انجامش رو دارم و نگم چقدر تمرکز روی این دو تا مبحث به من کمک کرد. یکی از موانع اساسی ذهنیِ من در مورد خرید بود. به خرید هر چیزی که لازم داشتم فکر می کردم؛ صدایی خیلی بلند توی سرم فریاد میزد "همسر مخالفت میکنه" و این چند سال با این صدا خیلی اذیت شده بودم. مطالب ورکشاپ رو که با دقت گوش دادم تازه متوجه شدم که این صدا، یک باور غلط هست و می تونم با کمک مطالب ورکشاپ اصلاحش کنم. تلاش کردم با تمرین ورکشاپ حلش کنم. اما من عجله داشتم برای اصلاحش و شدت این باور منفی اینقدر زیاد بود که دیدم با اون تمرین، مدتها باید تلاش کنم تا بهتر بشه. پس به این نتیجه رسیدم که وقتی عاملِ این باور در کنارم حضور داره و امکان صحبت باهاش رو دارم؛ بهترین کار اینه که در این مورد باهاش حرف بزنم. 

این صحبت همون مطلبی هست که توی یکی از پستها گفتم که توی ماشین با همسر حرف زدیم و چقدر کمک کننده بود در اصلاح باورم. حقیقت این هستش که وقتی من باور داشتم همسر با خریدهام مخالفت میکنه؛ پس یا نیازهام رو مطرح نمی کردم یا ناخودآگاه طوری مطرحشون می کردم که احتمال شنیدن جوابِ "نه" خیلی زیاد بود. حرفهام رو که زدم؛ همسر گفت: "یه سوال دارم. کی و کجا وقتی چیزی رو پسندیدی و خواستی و نخریدیم؟" و واقعیت این بود که اصلا یادم نمی اومد جایی چیزی رو پسندیده باشم و نخریده باشم. معمولا جایی که من محکم چیزی رو میخواستم، خریده بودیم اما هر جایی که کمی دو دل بودم که خیلی زیاد پیش اومده بود که من دو دل باشم تو خریدن؛ اونوقت یا خودم منصرف شده بودم یا همسر. درسته ما توافق کرده بودیم یک مقداری دست به عصا بریم جلو تا یک کم زندگیمون جون بگیره اما این سوالِ همسر و جوابی که داشتم؛ حقیقت داشت و کمک بزرگی بود برای اصلاح باورم. با این حال بهش گفتم حالا با قضیه مالیات؟! گفت: "اول که چاره ای نیست. یک دوره کوتاه باید صبوری کنیم تا پرداخت کنیم و از شرش راحت شیم. دوم، این دلیل نمیشه که وقتی چیزی رو لازم داریم یا خیلی دوست داشتیم رو نخریم" و انگار یک بار سنگین از روی دوش من برداشته شد اینقدر که ذهنم سبک شده بود

از طرفی در راستای تمرین اصلاح باورهام یک باور بسیار بسیار سمی یافتم که افتاده بودم توی بازیِ "ببین راست میگن!!" و متوجه شدم سالهاست ناخودآگاه توی این بازی هستم و مرتب عملکردی رو توی زندگی به خودم ارائه میدم که تهش ثابت کنه "ببین راست گفتن"!!!! و این باور بسیار سمی چی بود؟ "تو حال کار نداری. تو تنبلی" این رو یکی از عزیزترین هام بارها توی زندگی بهم گفته بود و من ناخودآگاه باور کرده بودم که آدم تنبلی هستم. با توجه به تفاوت واقعیت و حقیقت که این رو هم توی ورکشاپ متوجه شدم؛ فهمیدم این یکی از اشتباه ترین باورهایی هست که در مورد خودم دارم.  با اینکه مطالبی در مورد اهمال کاری خونده بودم و تلاش هایی رو آهسته و پیوسته برای اصلاح اهمال کاری انجام میدادم اما باز دو هفته قبل شروع کردم به سرچ کردن و خوندن و هفته قبل بود که بدون دل دل کردن؛ قاطعانه تصمیم گرفتم برای تغییر باورم و تلاش برای رفع اهمال کاری به شکل اساسی؛ پادکست تنبلی رو بخرم. با اینکه خیلی از اون مطالب رو قبلا خودم خونده بودم اما چون هر کدام در زمانی متفاوت از دیگری خونده بودم؛ نتیجه ای که شنیدن همه اون مطالب پشت سر هم داشت رو در بر نداشت. تازه موقع گوش دادن ادکست بود که فهمیدم واقعا من آدمِ تنبلی نیستم و اینقدر حالم خوب شد که اون یک ذره سرزنشی که ته ته ذهنم در مورد خودم داشتم هم خیلی کمرنگ تر شد. 

این تلاش ها، این خوندن ها و شنیدن ها اونقدر من رو از دنیای آشفته ای که این روزها هر کس رو می بینی فقط از اون حرف میزنه؛ می کشه بیرون و حال من اینقدر با خودم و ماه خوبه که فکر نمی کنم لازم باشه زمان و انرژیم رو صرف فکر کردن به خیانت ها و اشتباهاتی بکنم که هر روز بدتر از روز قبلش رو داریم می بینیم. نه این که اصلا بهشون فکر نکنم. به هر حال انسانیم و نمی تونیم کلا بی تفاوت باشیم اما همین که می تونم با راهکارهایی که بلدم انرژی و حال خوبم رو برای خودم و عزیزانم ذخیره کنم یعنی رشد خوبی رو دارم رقم میزنم. در حالیکه کرونا بیداد می کنه. واکسنی در کار نیست و اکثریت جامعه و هر کس به دلیلی امکان سفر کردن به قصد واکسن رو نداره. بدتر از اون، این که ما اگر هم همسر کمی سرش خلوت بشه؛ و واقعا تصمیم گرفته بودیم جایی بریم واکسن بزنیم با این مالیاتی که به ناحق باید بدیم دیگه امکان اون کار رو هم ازمون گرفته شده. منظورم اینه که از هر طرف سر بچرخونی یک ناحقی در حق خودت و بقیه می بینی اما حقیقت اینه که ما باید از خودمون مراقبت کنیم در این شرایط. هم به لحاظ جسمی، هم به لحاظ روانی تا شاید "کلبه احزان شود روزی گلستان" و عبور کنیم از این شرایط وحشتناکی که دیگه هیچ تضمینی واسه حفظ جونمون نداره

این حرف ها رو کسی داره بهتون میزنه که پارسال از شدت ترسِ جون خودش و عزیزانش و این بیماری لعنتی سه ماه زمین گیر شده بود و هر روز تو ذهنش تصویر پیکر بی جون خودش رو کف حیاط ساختمون میدید از بس کم آورده بود و شما فقط بخش کوچکی از بدحالیهاش رو متوجه شدید چون حقیقتا ندیدید من چه رنجی کشیدم. مراقب خودتون باشید و تمرکزتون رو بزارید روی تغییر خودتون. باور کنید که تغییر کردنِ ما روی کل موجوداتِ کره زمین تاثیر مثبت داره.

هیچ تصادفی وجود نداره. این که من ناخودآگاه شروع کردم به نوشتن این پست و بعد دقیقا تو عنفوان نوشتن این پست، اولین کتابی که توی لیست کتابهام من رو به خودش جذب کرد رو شروع کردم و متوجه شدم تایید کننده طرز فکر من هست و من به دلیل ارتباط عجیب بین اونچه موقع نوشتن این پست در ذهنم میگذشت و مطالب بی نظیر کتاب؛ بعد از کامل کردن پستم؛ بخشی از جملات فوق العاده کتاب رو که این نوع طرز فکر رو به شکل حیرت آوری تایید می کرد و بسیار جامع تر از اون چیزی هست که من تصور میکردم رو در قسمت اول پست  آوردم و این تصادفی نیست که شما اینجایی و اینها رو میخونی.

 

سه شنبه بعد از ظهر

غ ز ل واره:

 

+ یک کار جالبی بهم پیشنهاد شده؛ جالب از این جنبه که در حیطه مورد علاقه من هست و این برای من یک نشونه و یک قدم خیلی کوچولو هست برای رسیدن به اون غایتی که براش برنامه ریزی کردم. برای همین کار خیلی ساده اینقدر هیجان دارم که روی ابرام

 

+ چقدر گرما با وجود اینکه خونه هستم اذیتم میکنه. همش دارم میسوزم اینقدر که دو هفته است نمیتونم ورزش کنم از حرارت توی تنم

 

+ کاش بتونم چیزهایی که یاد میگیرم رو بهتر از این روی این صفحه سفید بیارم

 

دیدین تازگیا وقتی برق میره عکس العمل مردم چیه؟

سلام غزل عزیز

منم میخواستم بگم که چه خوبه که مینویسی و من ازت یاد میگیرم.

شاد باشی دوست من.

سلام آزاده جان
خواهش می کنم 
اگر نوشته هام چیزی برای دیگران داشته باشه خیلی واقعا خوشحال میشم
تنت سلامت و دلت شاد آزاده عزیز

غزل چقدر نوشته امروزت دوست داشتم، این انسجام فکریت واقعا محشره و ممنون بابت معرفی کتاب ها و پادکست ها... چقدر خوبه افتادی تو یه مسیری که هر گام اون کمک کننده اس... برات آرزوی موفقیت دارم .... عکس العمل مردم چیه؟ پذیرش دیگه ... تمام

خدا رو شکر که دوسش داشتی
چقدر خوب
مرسی عزیزم. این لطف توعه دوست گلم
خواهش میکنم. از قدیم گفتن زکات علم انتشار دادن اون هست. اگر بتونم سر سونی از چیزهایی که یاد میگیرم رو به کسی منتقل کنم و باعث آگاهی کسی بشم بزرگترین خوشبختی هست که میتونه نصیب یک انسان بشه
راستش گاهی خودم از چیزهایی که می نویسم شگفت زده میشم. و ایمان آوردم به قلم در دست ندشتن. چون چیزهایی رو از مغزت بیرون میکشه و کنار هم میزاره که خودت تا این اندازه انسجام درشون ندیده بودی.
 باورم نمیشه من که یک روز آرزوی شناخت خودم و نوشتن آموخته هام حالا میتونم یک ذره شو به دیگران انتقال بدم
ممنونم از این حسن نظر و لطفی که به من داری
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan