زن باید قوی باشد
مستقل و با اقتدار
هیچ زنی هنگام زاده شدن؛ قوی، مستقل و با اقتدار نیست
اینها درس های زندگیست
باید آموخت
و آموزش داد
به دخترکانی که فردا زنهای این دنیای پهناور میشوند
غزل
سرم درد می کند
کمرم هم
و احساس خستگی زیادی دارم
اما میدانی آلّلا! چه چیزی با وجود تلخیهای دیروز من را سر حال و پر انرژی نگه میدارد؟
خودم.
فقط و فقط خودم.
مدتی هست که یاد گرفتهام؛ مراقب خودم باشم و به جای جار زدن ناراحتی هایم؛ آنها را در خودم حلاجی کنم و حل شان کنم. این بزرگترین موفقیت زندگیِ من برای مرراقبت از خودم محسوب میشود.
این نوشته تلخ را دقیقا 5 سال قبل، بعد از یک شب خیلی خیلی تلخ نوشتم. اما نوشته امروزم در رسته نوشته های تلخ قرار نمی گیرد. معمولا در چنین وضعیت هایی تا دو سه روز گریه بود و غم و اندوه از درک نشدن و مقایسه شدن. امروز اما با لبخند و در آرامش می نویسم. همه حرفها و رفتارهای دیروز را به چپ گرفته ام. قطعا یک مقداری دلخوری هست اما من به غزل یاد دادهام که به جای نشخوار کردن دلخوریها؛ بدون انکار بگذارد به حال خودشان بمانند.
فروردین ماه کتاب "هنر ظریف رهایی از دغدغه" را خوانده بودم اما دو هفته قبل یک نسخه خفن؛ "هنر رندانه به چپ گرفتن" و بدون سانسورش را داخل castbox پیدا کردم و یک هفته است ذره ذره دارم مزه مزه اش می کنم. عجله ای برای خواندنش ندارم؛ چون باهاش خیلی بهم خوش میگذرد. یک کتاب عالی هستش از نظر من و حرفهایش در نوع برخورد من با بحث روز قبل بی تاثیر نبود. توی گوشم صدای موزیک بالاست و مهراد جم میخواند "زده به سرم امشب" و من در حال قر دادن با خودم کیف می کنم که دارم روشهای تخماتیک را یاد می گیرم و می توانم با همه تلخیهای روز قبل، خیلی راحت با همسر حرف بزنم. حرفهایش را مرور نکنم و بزنم به در بی خیالی
میدانی آلّلا؛ در عین حیرتِ خودم؛ بعد از یک بحث خیلی سنگین ماهک را بغل گرفتم. آرامش کردم و بعد بدون خشم و عصبانیت اولین کار که کردم در کمد را باز کردم و چند تای آخر از لباس هایی که دو به شک بودم برای نگه داشتن شان را از داخل کشو انداختم بیرون که بدهم برود. حوله خودم و ماهک را برداشتم و رفتیم حمام. یک لباس خنک سورمه ای گل گلی تنم کردم و بلوز شلوار سرمه ای گل گلی ماهک را تنش کردم و برخلاف همیشه که بعد از حمام، سریع مشغول یک کاری می شدم اول موهایم را سشوار زدم. آرایش کردم و با عطری که روز تولدم هدیه گرفتم دوش گرفتم. خانه سازی ماهک را که به دلایلی بهش نداده بودم ؛ برای جبران ناراحتی و پرت کردن حواس بهش دادم. خریدها را ضد عفونی کردم و جمع کردم. قرار بود ناهار از بیرون بگیرد که چون اعصابش خورد شده بود نخریده بود. بدون اینکه حرص بخورم همان قورمه سبزی هایی که داشتیم را گرم کردم.
البته که درسته آنقدر قوی و محکم شدهام که با هر اتفاقی گریه نکنم. اما عصری که ماهک اصرار داشت من هم همراهشان بروم پارک و کلی جیغ زد و گریه کرد و نرفت؛ وقتی در خانه بسته شد با دیدن صورت قرمز و خیس از اشک طفلکم دیگر نتوانستم. صدای کارتون ماهک را بلند کردم. بهش پیکو تک و شیر دادم و وقتی سرم را روی تخت روی دستهایم گذاشتم؛ ملافه تخت خیس شد. توی دلم عصبانی شدم. فحش دادم. بلند بلند حرف زدم و یک ربع بعد همه چیز آرام بود.
وقتی خواهرک وسط گریه هایم زنگ زد و فهمید چیزی شده؛ بهش گفتم: " نگران من نباش. یاد گرفتهام به کسی وابسته نباشم. یاد گرفتهام تنهایی و بدون کمک حال خودم را خوب کنم. یاد گرفتهام به جای ناله و شکایت از زندگی و قشنگی هایش حرف بزنم. یاد گرفتم بحث را کش ندهم و بعد از عصبانی شدن خیلی زود آروم بشوم. یاد گرفتهام زانوی غم بغل نگیرم و بدون اینکه هیچ کاری نکنم یک گوشه کز کنم. قبل ترها بعد از یک بحث تا مدتها روی تخت ولو بودم و کاری نمی کردم. اما دیروز تا عصر کلی کار کردم.
وسط کمرم درد میکنه و دردش تا قفسه سینه ام میرسد. نوافن هم اثری نداشت اما عیبی ندارد؛ بیشتر از هر زمان دیگری در خاطرم می ماند که وابستگی های بیمارگونه ام را از بین ببرم و روی کسی بیش از اندازه حساب باز نکنم مگر خودم و به ماهک یاد بدهم خودش مراقب خودش باشد و خودش را برای هر چیز کم اهمیتی به دیگران حتی من و پدرش وابسته نکنه.
+ با همه قوی بودنِ این روزام باید اعتراف کنم خستگی 6 سال زندگی رو تنم مونده.
+ نظرات را تا عصر تایید می کنم
+ مخاطب خاص نوشت : لطفا دیگر اینجا را نخوان. اینها درونیات من است و حریم شخصی ام لطفا دست از خواندن اینجا بردار
- شنبه ۲۶ تیر ۰۰