چرا یک کارهای به ظاهر ساده را بلد نیستم؟ چرا نمی توانم تعادل بین خواب و بیداریام برقرار کنم؟ چرا وقتی خیلی زود بیدار می شوم و از خواب دارم میمیرم؛ به زور بیدار میمانم
و یا وقتی همان صبح زود مست خوابم، می خوابم و بعد نمیتوانم بیدار شوم حتی با آلارم
در حالت اول سرحال نیستم و کل روز کم انرژی و کم کیفیت میگذرد
در حالت دوم حس بد زیاد خوابیدن روزمو خراب میکنه
چرا بلد نیستم حد وسطش را بگیرم؟
خنده دارتر از این، اینکه نمیتوانم وسط کارهای روز تشخیص بدهم که الان استراحت (خوابیدن) کار به موقعی هست؟ یا نه. کلا با مقوله خواب دچار چالشم این روزا
حالا که خوب فکر می کنم می بینم کلا با مقوله حفظ تعادل در زندگی فردیم دچار مشکل هستم. وقتی کاری غیر از کارهای خانه را شروع می کنم؛ در حفظ تعادل بین نظم و رسیدگی به خانه و انجام کار جدید دچار مشکل میشوم به شکلی که گاهی نه کارهای خانه درست انجام میشود نه کار جدید به خوبی پیش میرود و در نهایت حس های بد است که سر و کله شان پیدا می شود. گاهی بیخال انجام کاری متفاوت میشوم اما تهش با آن هم راحت نیستم. روانم نیاز به این کارهای متفاوت دارد. اما چرا تعادل برقرار نمی شود؟
نمونه های دیگری هم هست که فعلا در خاطرم نیست ولی اگر من این مشکل را حل کنم دنیای درونی ام رنگ آرامش عمیقی خواهد گرفت. آن وقت آن گام بزرگ را راحت تر برخواهم داشت
+ واقعا چقدر نوشتن کمک کنندست. چقدر ذهن سبک میشود و باز. باید یه واژه جدید به مطالعاتم اضافه کنم. تعادل