به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

فقط و فقط ماهک

خیلی از چیزهایی که میخوام در مورد ماهک بنویسم رو به یک ساعت نمی کشه فراموش می کنم و بعد هی فکر می کنم چی گفت که حیرت کردم؟ چی گفت که مردم از خنده؟ اما یادم نمیاد. با این حال ...

 

دو هفته قبل رفتیم کوه. موقع برگشت بوی جوجه فضا رو پر کرده. ماهک میگه همه جا رو به بو کشیدن :)))

 

نی رو جلوی صورتم تکون میده. هر چقدر می گم نکن گوش نمیده. میگیرم ازش و میگم این درازه کار بدیه. میگه خودت درازی

 

شیطنت میکرد همسر بهش میگه این کار خطرناکِ. میگه خودت خطرناکی 

love me

غرق لذت سبکی بعد از حمام؛ جلوی آینه توقف می کنم و چشم میدوزم به چشمای زنی که تو آینه پرتو مهربون نگاهش دلم رو روشن کرده. چشمهاش رو یواش می بندد و باز می کند و فخر فروشی می کند. لبخند پهنی صورتش را می پوشاند و من بی اختیار می گم دوستت دارم. ماهک با موهای خیس منتظر است کمکش کنم که لباس تن کند.

چرا نیست؟

نمیدونم چرا مطلبی که بعد از نوشتن تصمیم گرفتم امروز منتشرش کنم نیست شده :(((

یک روز مزخرف

یک وقت هایی هم هست که با وجود کلی هیجان و انتظار برای رسیدن مناسبتی که برات مهم هست و علیرغم تلاشت برای بیرون کشیدن خودت از منجلاب احساسات تهوع آور پریود و تلاش همسرت برای سوپرایز کردنت؛ همه چیز طوری پیش میره که کلا گند میخوره به تلاش و هیجانت و قسمت بدترش اونجاست که بچه ات به شدت اذیت بشه و تو بلد نباشی چطور از بچه ات تو اون موقعیتی که ما بزرگترها با سختگیری هامون تلخش میکنیم؛ محافظت کنی

 

آرزوی خودِ خودم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به کشف شهودی در این روزها نائل گشتم؛ نگفتنی :)))

چنان آموخته هام از مطالعات این چند سال و کنکاش های درونیم منسجم شدند و به طرز حیرت آوری من رو به سمت مقصدم هول میدن که از روز دهم اردیبهشت که تصمیم نهایی ام رو گرفتم که دقیقا از این زندگی چی میخوام؛ به جز همون شب که فهمیدم " عامل تورم شدید سال قبل ما بودیم" :))  و باید به زور مالیات هنگفتی براش بدیم :((( و تا تونستم فحش دادم و حرص خوردم؛ بقیه روزها آنقدر غرق هیجان تصمیم ام هستم که یک وقتایی روی پا بند نیستم. حالا نه اینکه این تصمیم خیلی عجیب غریب باشه ها. نه. فقط من سالهای سال، از وقتی یادم میاد هر روز که بیدار میشدم دچار احساس گناه و عذاب وجدان بودم که یک روز دیگه هم گذشت و من دنیا رو متحول نکردم :))) جدا از شوخی همیشه فکر می کردم باید کاری محیر العقول انجام بدم و تغییری حیرت آور ایجاد کنم. اما در چه زمینه ای و اصلا چه تغییری؟ هیچوقت نتونسته بودم جواب این سوال رو بدم. سالها دنبال مفهوم زندگی می گشتم. این که زندگی چیه؟ هدفش چیه؟  و  چه باید بکنیم که زندگی کرده باشیم؟ 

 

از اول

 

و من آنقدر تغییر کرده ام 

که نیاز به تازگی، نیاز مبرم این روزهای من است

 

یک عالم حس خوبِ شروع

حس سبکی

شروع تازه

نوشتن از ایگو

دوست زیرک

زندگی زیبا

زبان انگلیسی

تلاش لیسنینگ

آدرس وبلاگ

صدای همسر

هوای دلپذیر صبحگاهی

جیک جیک پرنده ها

پتوی نرم

انتظار برای رسیدن روتختی 

ملافه های تمیز

لذت بودن با خود

نوشتن تو بیان

خوابالودگی

هیجان وبلاگ نو

جابجایی بعد از نزدیک دو سال تردید

شورتک صورتی

دخترچه خواب

ویرگووول

و یک عالم حس خوب دیگه که دلم میخواد جا بشه تو کلمات و این صفحه

 

تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan