زندگی اگر پیچیدن بوی خوش یک عالم سبزی تازه توی خونه نیست پس چیه؟
زندگی اگر مزه شور پنیر لیقوان وقتی که داری جا میدی توی ظرف، توی دهنت نیست پس چیه؟
زندگی اگر خوردن یک عصرانه سه نفری توی اتاق خواب نیست پس چیه؟
زندگی اگر خسته و له بودنای آخر شب از انجام یک عالم کار مفید در طول روز نیست پس چیه؟
زندگی اگر ریخت و پاش های یک دونه دختر مو طلایی نیست پس چیه؟
زندگی اگر رفتن داخل مغازه خرت و پرت فروشی شلوغ سر خیابون؛ پس از یک سال و نیم نیست پس چیه؟؟
زندگی اگر خریدن یک بطری اسپری کوچولو با طرح قلب که روش نوشته you با دیدنش بعد از خریدن پس چیه؟
زندگی اگر درخواستهای ماهِ کوچک زندگیت برای تامپُرو (تام هیرو) نیست پس چیه؟
زندگی اگر نوشتن درونیاتت داخل دفتر خاطراتت نیست پس چیه؟
زندگی اگر دریافت یک عطر خوش بو به مناسبت تولدت از نزدیکترین دوست این روزها و غربت نیست پس چیه؟
زندگی اگر صدای شنیدن صدای سر حال عزیزانت نیست پس چیه؟
زندگی اگر خوردن دو بشقاب لبریز از آش رشته نیست پس چیه؟
زندگی اگر کنار اومدن با خودن و مهر ورزیدن به خودت نیست پس چیه؟
زندگی اگر تلاش برای بهتر بودن و بهتر شدن نیست پس چیه؟
زندگی اگر رفتن زیر دوش بعد از انجام کلی کار و له بودن از خستگی نیست پس چیه؟
زندگی اگر رضایت آخر شب، لحظه خواب از خودت و عملکرد روزانه ات نباشه پس چیه؟
زندگی اگر نوشتن و خونده شدن نباشه پس چیه؟
زندگی اگر صدای ناز کردن دردونه ات موقع خواب توی بغلت نباشه پس چیه؟
زندگی اگر بیدار شدن تو نیمه شب با صدای نور چشمت نباشه پس چیه؟
زندگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باز به خاطر قرمز شدن وضعیت کرج همسر خونه است ولی سرش حسابی شلوغِ. بعد از مدتها که هر خرید روزانهای که داشتم به عهده همسر بود؛ دیروز دست از سخت گرفتن برداشتم و به قصد خرید سبزی زدم بیرون. تصمیم داشتم برای ناهار کوکو بپزم و خیلی وقت بود هیچ مدل سبزی نداشتم. اینجا رو خیلی دوست دارم چون من فقط کافیه اندازه چهار تا پلاک برم جلو که برسم به خیابون و اونجا هر چی که بخوام دمِ دستِ. اصلا یکی از بزرگترین نعمتهایی هست که من اینجا داشتم وقتی تازه اومده بودیم زیر یک سقف. چون از کرج جایی رو بلد نبودم و خیلی هم اهل تنهایی بیرون رفتن نبودم. بنابراین کافی بود اراده کنم واسه خونه خریدی بکنم؛ همه چیز در دسترسام بود. وقتی رسیدم توی خیابون و چشمم به مغازه خرت و پرت فروشی افتاد یادم اومد که به ماهک قول خونه سازی دادم. نمیدونم دقیقا اسم بازیش رو :) رفتم داخل مغازه و در نهایت خوشبختی اون اسباب بازی رو داشت؛ یک فندک برای زمانهایی که برق میره و یک بطری اسپری برای اسپری کردن گلاب روی صورتم خریدم. سر راه رفتم داخل مغازه لبنیاتی و پنیر لیقوانِ محبوب رو خریدم و در نهایت مغازه سبزی فروشی. یادم نمیره دفعه آخری که سیزی پاک کردم چه عذابی کشیدم. تقریبا دو سال قبل بود و با وجود ماهک رسما گریه می کردم. نمیدونم چه عذابی بود که به خودم و بچه دادم. دو کیلو سبزی کوکو، یک کیلو قورمه و یک کیلو آش خریدم و از خوشحالی داشتن این همه سبزی کودک درونم لی لی کنان به سمت خونه میرفت. البته که خودم نمی تونستم لی لی کنم چون دستم خیلی سنگین بود.
خونه که رسیدم از خوشحالی جیغ میزدم :))) خونه پر شده بود از بوی خوش سبزی تازه. خریدها ضد عفونی شد. سبزیها بسته بندی شد و در حالیکه با ماه خمیربازی می کردیم؛ عطر کوکو و سرخ شدن سبزیها قورمه تمام فضای خونه رو پر کرده بود.
آخرین باری که آش رشته خورده بودم؛ 3 ماهه باردار بودم. 13 به در 96 که دختر عمه جان به افتخار حضور من توی اون مهمونی و برای ویارونه من آش رشته پخت و چه آشی. خیلی وقت بود دلم آش میخواست و حالا روز موعود رسیده بود. نخود و لوبیا رو خیس کردم و بعد از کمی استراحت و دوش گرفتن؛ مشغول آماده کردن آش شدم. نتیجه خیلی خوب بود. اندازه همه مواد خوب از آب دراومده بود و آش خوب جا افتاده بود. این وسط ها چند بار هم یک بخش هایی از پادکست هیولای تنبلی رو گوش دادم. چقدر گوش دادن پادکست و مطالب مفید حین کار روزانه حال خوبی به همراه داره و انرژی آدم رو می بره بالا. قبل تر ها که عادت به فایل های صوتی نداشتم و باید کتاب رو دستم میگرفتم؛ خیلی وقتا به خاطر زیاد بودن کارهام فرصت خوندن درست حسابی دست نمیداد و چقدر احساس بدی داشتم از اینکه نتونستم کاری که دوست دارم رو برای دل خودم انجام بدم. البته که این روزا کمی مدیریتم بهتر شده و می تونم وسط روز هم کتاب دستم بگیرم و بخونم. آخر شب هم بعد از مدتها یالاخره یک سرم ویتامین سی و یک رژ گیلاسی سفارش دادم و له و خسته ولو شدم روی تخت. اونقدر کارم زیاد بود و خسته بودم که نرسیده بودم تمرین های زبان رو انجام بدم. پس برای این که لاقل یک کار کوچیکی کرده باشم لیسنینگام رو در حال ولو شدن انجام دادم و از ته ته قلبم از خدا به خاطر تک تک لحظه های خوشی که با همین روزمرگیهای ساده و معمولی دارم سپاسگزاری کردم و هوا عجیب مرطوب و مطلوب و خنک بود.
غزلواره:
+وقتی اسپری الکل رو میشستم با دیدن کلمه you وسط قلبهای کوچیکش ذوق مرگ شدم چون من این رو فقط برای مراقبت از پوستم خریدم و این you برای من خیلی حرف داشت.
- يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰