به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

68. میشه دلهامونم بهاری بشه؟

با چی باید شروع کرد؟

سلام؟

تبریک سال نو؟

یا  ... ؟

 

شب که له و خسته وسط یک خونه شلوغ (به خاطر پریود و دردهاش نتونستم خونه رو برای تحویل مرتب کنم) با ماهک هفت سین چیدیم و ساعت ۲ سرم رو گذاشتم روی بالش و به خودم گفتم: "آخیش امروز با حال بدش تموم شد. فردا روز بهتریه" اما صبح با وضعی بیدار شدم که تصورش رو هم نمیکردم. اینقدر اوضاع روانم داغون بود که حتی به آدمهایی که میتونستن با یک حال خنثی سال نو رو شروع کنند هم حسادت میکردم. مامان حرص میخورد و میگفت: "تلاشت برای بهتر شدن کمه" و حامی میگفت: "فکرت رو باید عوض کنی" و من پر از احساس عجز، دلم میخواست چشمام رو ببندم و وقتی باز کنم که خودم سر پا باشم؛ بدون هیچ دارویی. اونم دارویی چنین دهن سرویس کن که به معنای واقعی سیرم میکنه از زمین و زمان. مرتب جمله مامان تو سرم میچرخید و با خودم فکر میکردم که واقعا تلاشِ من کمه؟ اما من در خودم توانی نمی دیدم که بخوام تلاش بکنم و واقعا هیچ کس حتی غزلٍِ این لحظه نمی تونه بفهمه در اون لحظه ها چه در درونم میگذره که لبریز عجز هستم . موقع حمله ها میشم یک غزل کوچولوی نهایت 3 ساله ترسیده که فقط دنبال یک پناه هست که خودش رو پنهان کنه از همه اون چیزهای ترسناک، شاید کمی آرامش به درونش راه پیدا کنه و تو اون لحظه ها  تقریبا هیچ کسی نمیتونه اون امنیت رو بهش بده. مامان میگفت الکی بخند با ماهک و حامی تا شب میگفت نمیخوای یک ذره بخندی؟ تنها تلاشم برای سال نو حمام کردن خودم و ماهک ، اتو کردن و پوشیدن پیرهن جذاب سرخابی، سشوار زدن موهام، آرایش و چند تا عکس بود اما تمام این کارها از سر اجبار بود به امید اینکه بهتر بشم اما تا شب مُردن مُردن وسیله جمع کردم تا ساک ببندم،  8 شب بود که انگار یک بار سنگین رو از روی فکر و تنم برداشتن، به معنای واقعی احساس سبکی میکردم اگرچه بخشی از علایم فیزیکی همچنان ادامه داشت. تهش بالاخره حامی بعد از یک ماه پذیرفت که تمام این رنج، اثر دارو هستش و من با تمام وجود دلم میخواست تعطیلات تمام بشه تا برم دکتر. تا ساعت 3:30 شب چمدان و بقیه وسایل بسته بندی شده بودند. ظرفها توی ماشین در حال شسته شدن بودن و من با خیال راحت روی تخت چشمام رو بستم. 6 که بیدار شدم لبریز استرس بودم. مدام زیر لب زمزمه میکردم"آروم باش غزل. من دوستت دارم. تاییدت میکنم.آروم باش" و نزدیک یک ساعت طول کشید تا آروم بشم. ساعت 8:30 بود که حرکت کردیم. چقدر در طلب نشستن روی یک تپه خاکی بودم اما تقریبا تمام راه زمینها خیس بود.  تمام راه فکرای این تمیزه ؟ این به ماشین خورده؟ ... هی میمومدن و من هی باید در مقابلشون مقاومت میکردم و حواس خودمو پرت میکردم

حالا چند روز هست که اومدم بهشت و با خودم فکر میکنم این خونه و آدمهاش همونهایی هستن که در شکل گرفتن این بهشت نقش اصلی رو دارن اما انگار احساس و افکار من هم  نقش بزرگی در بهشت شدن اینجا داشتن. من هنوز هم این آدمها و این خونه رو عاشقم اما حال خودم، بهم ریختگی های درونم نمیذاره لذت وافری رو که قبلا تجربه میکردم تجربه کنم. میترسم از برگشتن به خونه و تکرار چیزهایی که تمام زندگیم رو تحت تاثیر قرار دادن.

با خودم هزار جور فکر میکنم و دنبال برنامه های مختلفی هستم که بتونه استایل زندگیمو اصلاح کنه اگرچه که مطمئنم داروها شیمی مغزم رو بهم ریخته و با کمک دکتر اوضاع بهتر میشه ولی لازمه از راه تکراری گذشته زندگی رو ادامه ندم. باید راه های کمکی برای خودم پیدا کنم که هم جایگزین روابط نداشته ام توی کرج بشه و هم سرزندگی رو به زندگیم اضافه کنه و چیزی که بیشتر از همه اینها بهش احساس نیاز دارم و نمیدونم چقدر میتونم موفق بشم، تغییر دادن اولویتهام توی زندگی هست. من دیگه نمیخوام تمیزی (با اون مفهوم معیوبش توی ذهنم) اولویت زندگیم باشه. میخوام معمولی و شاید کمی کثیف باشم.مگه چی میشه؟

 

غ ـ ـزل‌وار:

 

1+ ماهک اینجا خیلی خوشحاله با باباجونش

2+ دلم برای مامان اینا تنگه

3+ امروز رفتم پیاده روی

4+ نمیدونم چرا با اینکهاینجا مسئولیتی ندارم به کارهام نمیرسم

5+سال نوی همتون مبارک ترین باشه

6+ چقدر بده که ترکی نمی فهمم. مهمونی ها خیلی کسل کنندست

7+ این سری جز معدود زمانهایی هست که ترکستانم و حسهای مسخره کاش فلان لباس رو داشتم، کاش فلان چیز رو داشتم، رو ندارم. انگار غنی ترین آدم دنیام :))

8+ برای اولین بار احساس میکنم اوضاع پوستم دیگه خرابه و باید یه هایفویی چیزی انجام بدم. همیشه از بوتاکس و تزریقای این مدلی ترسیدم

9+ یه ترس مسخره ای دارم. اینکه انگار من پامو تو خونه خودم میزارم اوضاع نامیزون میشه

10+ یه جور خوبی احساس خوش تیپی دارم این روزا و کیف میکنم وقتی آرایش میکنم

11+ چرا هری پاتر تکراری خوندنش هم اینقدر خوبه؟ 


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan