گاهی به نقطه ای میرسی که تمامت درد میگیرد. همه هست و نیستَت.
- پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱
این زندگی تازه و آرام
"آدمهای بدِ زندگی شما، دیتاهای معیوب و بدیهای درونِ شما رو حمل میکنند و این حمل بدیها اصلا کار آسونی نیست. باید ازشون ممنون باشید که دیتاهای معیوبِ درونتون رو به شما نشون میدن تا شما بتونی پاکشون کنی"
ممد مُرد و وقتی فهمیدم لبریز شدم از تناقصی از غم، نفرت، بی تفاوتی و درد. غم اینکه سنی نداشت. نفرتِ اینکه چقدر به ما بد کرد. بی تفاوتیِ مُرد که مُرد و درد همه خاطراتِ روزهای کودکی که با حماقت و قدرنشناسی به آنی همه به گند کشیده شد. اشکهایم که ریخت حامی گفت برای مرگ چنین آدمی حتی نباید ناراحت شد چه برسه گریه کنی و من نمیدونستم دقیقا برای چه کسی صورتم خیس شده