به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

پاشو بگو میتونم

 

دوشنبه

تلاش میکنم سرپا باشم. قوی باشم. اما سخت میگذره. یه روزایی خیلی خیلی سخت میگذره مثل امروز. پنیک... و از پا در میام. شاید در ظاهر چیز خاصی به نظر نیاد اما فشار روانی که تحمل میکنم خیلی بالاست. 

قول داده بودم ماهک رو ببریم سخره نوردی اما اینقدر بهم ریخته بودم که همسر گفت بزار مامان بهتر بشه بعد بریم. طفلکم صبر نداشت. گفت دوتایی بریم ولی من خیلی دوست داشتم همراهشون برم. پیشنهاد کارتون  Inside out رو دادم که دوتایی ببینیم و قبول کرد. چقدر نیاز داشتم دوباره ببینمش و ماهک هم دوستش داشت هم عاشقه اینه که با هم کارتون ببینیم. بعدش حین درد و دلهای خواهرک که کلی غصه اشو خوردم، باهاش بازی کردم. بعد کنارش نشستم برای تمرین موسیقی و بعد هم ازم خواست موزیک بزارم برقصیم و دوست داره رقص یادش بدم.

موقع شام محکم بغلم کرده و میگه : " عاشقتم مرسی که امروز خیلی برام وقت گذاشتی" و بعدِ یک روز پر فشار چقدر حالمو خوب کرد حرفش.چون دلم سوخته بود که قول دادم اما نشد ببریمش بیرون

 

صبح به همسر گفتم: " با خوردن قرصای جدید اشتهام خیلی کم شده. فقط گاهی دلم شکلات تلخ میخواد. دیروز شکلاتی که به ماهک دادی نصفشو خورد و هر چی گفتم خودت بخور گفت: "نه تو دلت شکلات میخواست بخور". وقتی از حمام اومدم بیرون همسر نبود اما خریدای شکلات و خوراکی مدرسه، نشون از اهمیت خواسته منو ماهک برای همسر داشت

 

همسر این روزا بی قید و شرط و با صبوری تمام کنارمه نمیدونم چطور ازش تشکر کنم و دخترقشنگ و مهربونم با همه کوچیک بودنش سعی میکنه درکم کنه. مثل این که گریه نکرد برای سخره نوردی و قبول کرد باهاش کارتون ببینم و بازی کنم

 

سه شنبه:

من اینجا توی این غربت دوستای کم و عزیزی دارم که مثل مروارید تو صدف دلم از لطف و محبتشون مراقبت می کنم. گاهی که حس می کنم کم آوردم و دیگه نمی تونم دیدن هر از گاهی و حتی نیم ساعته پری و خواهرش اندازه رسوندن بچه ها به مدرسه حس عمیقی از خوشبختی بهم میده. منی که صبح مستاصل و مضطرب بودم در مقابل ماهک که میگفت امروز دلم نمی خواد برم مدرسه، همین که پری فهمید نرفتم گفت میام دنبالت (کلاس بچه اون دیرتر از تایم ماهک شروع میشه) و بالاخره ماهک راضی شد آماده بشه و بره. راضی شدن ماهک در مقابل منی که احساس عجز داشتم حالم رو بهتر کرد. اما نمی تونم بگم با دیدن پری و خواهر چقدر غرق در حس خوشبختی شدم از داشتن دوستی اینقدر مهربون و پر از لطف. تنها چیزی که این وسط اذیتم میکنه اینه که همسر پری با همسر، ناراحتی بینشون پیش اومده که خوب حق با همسر هستش و همش نگرانم این اختلاف روی رابطه من و پری تاثیر بزاره. البته تا الان که نداشته. نه من به روی خودم آوردم نه پری و یک جوری رفتار کردیم انگار نه انگار. امیدوارم اون مسئله هم یا حال بشه یا کلا همسر پری مثل همسر من ارزش این دوستی رو بدونه و بزاره خودمون برای رابطه مون تصمیم بگیریم. البته که ظاهرن این ارزش رو قایل شده

پری یک جوری  بی شیله پیله و رو راست هست مثل خودم که چند وقت پیش می گفت من و خواهرم میگیم اگر ما یک همزاد داشته باشیم تو دنیا اون غزل هستش :))

امروز با همه سختی هایی که این روزا باهاشون دست و پنجه نرم میکنم تا از این بحران عبور کنم، از صمیم قلبم در این لحظه احساس خوشبختی دارم

 

غ‌زل‌وار:

 

+ این شعر کامیار خوراک این روزای منه + آهنگ سلام سوگند. نباید کوتاه بیام

 

+ میخونمتون ولی اونقدری سر حال نیستم که کامنت بزارم. فقط منتظرم تاثیر داروی قبلی از بین بره و این داروهای جدید اثر خوبشون رو بزارن. خیلی خسته ام از این وضعیت

 

چقدر ماهک مهربون و فهمیده و عاقل هست. خدا حفظش کنه.

 

البته همسرت هم خیلی بادرک و فهمیده هست و همکاریش واقعا جای تحسین داره.

 

غزل یه تیم خوب در کنارت هست و مطمئن باش به زودی همه چیز بهتر از تصورت میشه.

 

اعتراف میکنم وقتی تو که وبلاگ های مختلف رو میخونم و از غربت میگید من اصلا نمی فهممتون و همیشه برام عجیب هست که چرا چند ساعت فاصله تبدیل شده به مساله به این بغرنجی. 

 

اصلا یه موجود بی نظیره این دخترک طلایی مرسی خدا کوچولوی شما رو سلامت نگه داره

واقعا با همه سخت گیرهای خاص خودش، خیلی این روزا مراعات منو میکنه و مراقبه

دقیقا همینطوره. آمین

میدونی صبا جون، نمیدونم چقدر از اینجا خبر داری به لحاظ اوضاع گرونی . من خودم چون کار هم میکردم از اونا بودم که برند پوش بودم اما الان نه اینکه از عهده اش برنیایم ولی اینقدر گرونی شده که دیگه خیلی دنبال برند نیستم و میگم با این پول یک کار دیگه میکنم. شاید یک روزی دوباره خودم کار کنم جور دیگه ای فکر کنم و رفتار کنم
بعد فکر کن سال 99 ما سه تا بلیط هواپیما از اصفهان به تهران گرفتیم 750. الان فقط من و ماهک بخوایم یکی دو روز بریم و برگردیم اصفهان فقط بلیط هواپیماش 6 میلیون میشه
منم سفر با اتوبوس رو دوست ندارم و همونم  1 میلیون میشه که چون با اتوبوس راحت نیستم بهش فکر نمیکنم. :| فکر کن سال 91 بلیط اتوبوس 12 تومن بود. انگار یک قرن گذشته
اینطوریه که ترجیح میدم با ماشین خودمون بریم و اینطوری باید منتظر بمونم همسر وقت آزاد پیدا کنه که بریم.

امیدوارم هرچی زودتر سرپا و سرحال بشی غزل

آفرین به درک . شعور ماه

دلم خیلی خواسته بهت پیام بدم ولی گفتم یوقت مزاحمت نباشم

دوست دارم زیاد :*

مزسی نسترن عزیزم
ماه واقعا یک فرشته واقعیه
مرسی عزیزم منم دوستت دارم
راحت باش تو مراحمی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan