به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

69: پارادوکس

تو دل یک پارادوکس عجیب ام.

 

از مهمونی رفتن یا مهمون اومدن خسته ام اما میدونم وقتی برم خونه چیزی نمی گذره که دلم برای همین مهمونی هایی که توش حوصله ام سر میره چون حرفهاشون رو نمی فهمم، تنگ میشه. تعطیلات امسال با یک حس نسبتا خنثی که بیشتر به سمت دلواپسی میره گذشت. حسی که در عین اینکه ازش خسته ام هزاران بار ترجیحش میدم به حسی که روز اول سال داشتم. از طرفی حس یک عالم کار انجام نشده رو دارم. دلواپس تفریح فردام که مجبور نباشم از سرویس استفاده کنم یا ماهک رو ببرم سرویس. دلواپس جمع کردن وسایلمون. دلواپس خونه رفتن و تنها شدن. این روزا بود زمانهایی که اذیت بودم مثل دیروز اما چون دورم شلوغه و مجبورم یک کارایی بکنم برای هماهنگ بودن با بقیه مثل آماده شدن برای مهمانی، مجال زیادی برای بروز اون حالتها نیست اما وقتی خونه باشم و تنها، حوصله ام به کاری نمیرسه و میرم کز میکنم یه گوشه. البته که به خودم گفتم رفتن از راههای تکراری نتیجه های تکراری داره. سعی کن اینجور وقتا بیکار نمونی. شده یک کار کوچولو و حتی بی اهمیت باشه اما یک گوشه نشین

دیروز بهناز قشنگم با اون صدای فوق آرامبخشش زنگ زد. وقتی آخر حرفها از اوضاع خودم و دارو گفتم، بعد از کمی فکر کردن گفت: "حتی اگر به خاطر ضعف اون بیماری پنیک شده باشی هم این نشون میده که این دارو اصلا مناسب تو نیست. این که با وجود 3 سال خوردنش اوضاع تو بهتر که نشده بدتر هم شده یعنی کلا دارو باید عوض بشه. دارو رو با همین دوز فعلی ادامه بده تا بری دکتر." حرفهاش یک کمک بزرگ به من کرد. اینکه این اوضاع این افکار این خلق بهم ریخته تقصیر من نیست. چون وقتی همسر میگفت فکرت رو عوض کن یا مامان میگفت تلاشت کمه باعث میشد گاهی به خودم و عملکردم شک کنم. واقعا خیلی دلم میگیره وقتی یادم میاد تو اوج حمله های عصبی سال 99 گاهی به خودم میگفتم: "غزل نکنه داری تمارض میکنی؟" به قول مامان: "مگه یک آدم چقدر میتونه با خودش بد باشه؟"

 

غ ـ ـزل‌وار:

 

1+ امروز رفتیم کوه اما به جای اینکه فکرم تو طبیعت باشه حول حساسیتهام میچرخید. :| 

2+ بهناز گفت یک دکتر خوب تو بیمارستان دی میشناسه که قراره بهم معرفی کنه

3+ خیلی متاسف و پشیمونم که تو این چند سال پیگیر نشدم یک دکتر خوب پیدا کنم و خیلی وقتا قشنگ ترین سن و روزای ماهک رو از دست دادم و از خیلی خیلی لذتها محروم بودم چون نمیتونستم لذت ببرم

4+ نسرین فقط روز 3ام اومد اینجا و بقیه روزا به خاطر مهمونیش و نمیدونم کارای دیگه نیومد. حالا دیگه فقط پس فردا میمونه که بچه ها بتونند با هم باشن.

5+ یک لیست خرید گنده خرت و پرت دارم. کاش فردا شلوغ نباشه و بتونم همشو بخرم. از همه بیشتر برای قرص ماشین ظرفشویی خوشحالم :))

6+ امشب حالتهایی دارم که نگرانم میکنه. خدا به خیر بگذرونه

7+ کتابهامو آوردم اما فرصت نشد بخونم و تمرینهاشو انجام بدم. ولی به قول نوشتن هر روز عمل کردم. کم و بیش دوره رو هم نگاه کردم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan