به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۷۴. مراقبه

 

۱۴ فروردین که برای اولین بار در سال جدید رفتیم پیاده روی، نتوانستم خودم را راضی کنم رو هیچکدام از سنگهای کنار نهر آب بنشینم و لذت ببرم. اما امروز روی سنگی که دفعه قبل برای اولین بار رویش نشستم، جا خوش کردم و کمی بعد کیفم را روی همان سنگ گذاشتم و روی سنگی نشستم که هم خاکی بود هم درست کنار نهر آب. کفشهایم را درآوردم. جورابهایم را داخلش گذاشتم، پایم را روی سنگهای انرژی بخش قرار دادم و اجازه دادم آب زلال نهر پاهایم را نوازش کند. پشت دستها یم را روی زانو قرار دادم، چشمانم را بستم و سکوتــــــــــــــــــ. خودم را در آغوش نور، باد، آب و زمین سپردم. آنگاه اجازه دادم نور خورشید افکار پلید و ناپاک را در ذهنم بسوزاند، باد خاکسترش را بپراکند و آب انرژی های منفی را بشوید و ببرد و زمین انرژی های پاک از دست رفته را در وجودم گسترش دهد. آنگاه غزل در آغوشم کشید و زمزمه کرد، "ما کنترل ذهن را به دست میگیریم و موفق می شویم. من ستایشت می کنم"

73: آرزو

هنوز 48 ساعت نشده بود که احساس میکردم دوباره حس زندگی برگشته که باز از ساعت ده اضطرابها برگشته.  دلم خیلی گرفته و خسته ام از این نوسانات خلقی ولی باید یک مدت دیگ تحمل کنم تا بگذره. امروز چهارمین روزی هستش که داروی قبلی 1/4 شده و روز دوشنبه برای همیشه از زندگیم حذف میه. قطعا اثرات همین تغییر دوز هست که داره اذیت میکنه. وقتی از ترکستان برگشتم پوست صورت و دستهام خیلی تیره شده بود. به نظرم فقط چون خوب نبودم. حالا رنگ صورتم برگشته اما دستهام همچنان سیاه و داغونه.

امروز همه خونه باباجون هستن و من با اینکه خیلی تو شلوغی راحت نیستم مثل قبلترها ولی ترجیحم این بود به جای اینکه تنها تو خونه بشینم، الان توی اون جمع باشم. اگرچه هیچ علاقه ای به دیدن زنِ دایی با اون رفتار سخیفش تو شب یلدا ندارم ولی تحملش قطعا به دیدن اون همه آدم دیگه ای که دوستشون دارم می ارزید.

این روزا غروب که میشه انگار غم عالم روی قلبم نشسته و از اینکه تو خونه خودمون باشم، دلم میگیره. عصر که میشه دلم تو کارگاه با صفای خواهرکِ که این روزا به خاطر شبوها و زنبقها و شکوفه های سیب خودِ خودِ بهشته.

خیلی دلم میخواد سریع از این برهه زندگی رد بشم و برسم به روزایی که دیگه مثل بقیه آدما عادی زندگی کنم. شاید حتی کمی کثیف :) 

 

 

+ پنجره رو باز کردم، مگس اومده تو خونه :)) ماهک با همین یه اتفاق اینقدر جیغ زد و خوشحالی کرد که من درگیرم که بیرونش کنم. کاش یک روزی بتونم همینقدر برای چیزای کوچک و کم اهمیت خوشحالی کنم و باهاشون خوش بگذرونم. اینقدر خندیده که میگه چقدر خوب شد پنجره رو باز کردی

 

توصیه اکید دارم کسایی که وسواس دارن، یا حتی یه ذره‌ای ته مایه داشتنش رو دارند، ادامه مطلب رو نخونند

 


 

 آرزوی اون روزی رو دارم که همیشه انبوهی لباس و ملافه نشسته نداشته باشم که این روزا دیگه خسته ام از شستن شون. لعنتی ها تموم نمیشن.

 آرزوی اون روزی رو دارم که با فاصله کم از چیزهایی که فکر میکنم بگذرم و نگران نباشم که بهشون خوردم و یقین داشته باشم که هیچ اتفاقی نیفتاده. 

آرزوی اون روزی رو دارم که بدون دغدغه بتونم تو سفر و در موقع ضرورت از دستشویی های عمومی استفاده کنم بدون اینکه نگران باشم یا فکر کنم با رفتن اونجا کلا کثیفم

آرزوی اون روزی رو دارم که راحت روی فرش خونه دراز بکشم و نگران نباشم که سرم رو روی زمین گذاشتم یا رو بالش دیگران

آرزوی اون لحظه ای رو دارم که با لباس خونه بتونم همسر رو که با لباس بیرون آماده رفتن شده یا برگشته رو بغل بگیرم

آرزوی  اون روزی رو دارم که بتونم بدون دلواپسی با لباس خونه خانوادمو بغل کنم

آرزوی روزی رو دارم که بتونم یک بار دیگه سرمو بزارم رو پای مامانم بدون اینکه نگران تمیزی باشم (واقعا چه لذتهایی رو از دست دادم این سالها)

آرزوی اون لحظه ای رو دارم که دیگه برای اومدن خریدها تو خونه نگران نباشم که وای باز هم چیزای کثیف اومده که باید بشورم و مبادا به لباسهام بخورن

آرزوی اون روزی رو دارم که لباس روی بند باشه و من دیگه نگران نباشم کسی به لباسها بخوره

آرزوی اون روزی رو دارم که برم بیرون، دستمو به دسته درها بزنم، با آدما دست بدم و کارت بکشم و خرید کنم و فکر نکنم دستم کثیف و با همون دست موهامو مرتب کنم. یا حتی چیزی بخورم

آرزوی اون روزی رو دارم که بدون دستکش رانندگی کنم و دستمو به کلید و سوییچ بزنم و احساس تمیزی داشته باشم

آرزوی اون روی رو دارم که اجازه بدم ماهک خودش در ماشین رو باز کنه و ببنده و من همه چیز رو تمیز بدونم

آرزوی اون روزی رو دارم که با بهترین لباس یا کیفم برم بیرون و یک لحظه ام به ذهنم خطور نکنه که شاید باید موقع برگشت همه رو بشورم . چون این موضوع باعث شده کیفهام   به جز یکی دوتاش که قابل شستنه و بعضی لباسهام کلا بمونه تو کمد 

آرزوی اون روزی رو دارم که دستهام دوباره خوشگل و نرم باشه و خجالت نکشم بقیه چشمشون به دستهام بیفته

آرزوی اون روزی رو دارم که برم بیرون و اینقدر دنبال تمیزی نباشم فقط خوش بگذرونم

آرزوی اون روزی رو دارم که ماهک بره بیرون حتی بیرون بره سرویس و من نگران هیچی نباشم

آرزوی اون روزی رو دارم که نهایتِ نهایت روزی یکبار در صورت ضرورت لباسشویی روشن بشه

آرزو دارم فقط زنده گی کنم

آره آرزوی خیلی چیزا دارم. خیلی چیزا.....

 (بخشی از این مرض رو از زمان کرونا مبتلا شدم و نگن چقدر لعنتی و عذاب آورند)

 

کاش الان خونه باباجون بودم :|

72. وضعیت ناپایدار

قرص سفید و آبی رو باهم میخورم و لحظه شماری میکنم که تاثیر بزارن و آروم بگیرم ....

71. expecto patronum

کاش چشمامو ببندم و باز کنم ببینم خوبّ خوبم

 

 

70. بهار دلربا

تلاش این روزهایت را ستایش میکنم

مسیر سخت و طاقت فرساست اما 

دستانت را رها نخواهم کرد

ادامه بده جانا

69: پارادوکس

تو دل یک پارادوکس عجیب ام.

 

68. میشه دلهامونم بهاری بشه؟

با چی باید شروع کرد؟

سلام؟

تبریک سال نو؟

یا  ... ؟

۱۴۰۲

یک سال خیلی سخت به لحاظ روانی

 

پر از اضطراب

 

پر از حسای آزار دهنده

 

پر از خستگی روانی

 

پر از ذوق نکردن

 

اما خوب 

 

به لحاظ پیدا کردن دوباره راهم

 

به لحاظ جمع کردن بحث تمام نشدنی مالی بین منو حامی

 

به لحاظ سفری که در درون راحت و بی استرس رفتم

 

به لحاظ کارهایی که برای آموزش ماهک انجام دادیم

 

و به لحاظ بیشتر شناختن خودم

 

 

امسال برای اومدن بهار ذوق زده نیستم. فقط دلم میخواد تعطیلات بگذره و برم دکتر کرج رو پیدا کنم

 

از بی تعهدی کلینیک ریشه و دکترشون که دی ماه نوبت گرفته بودم چون میدونستم نیاز به کمک دارم اما نوبت کنسل شد و اونا وعده سر خرمن دادن و به روزی افتادم که آرزوم مرگ بود خیلی بدم اومده.واقعا ماها کی میخوایم متعهد باشیم به قول هامون؟

 

 

خونه تکونی به جاهای خوبی رسیده بود که با بدقولیهای طرف تصادف و ترس نگرفتن کارتها قبل از سال نو لذتش کوفت شد. مدیونید فکر کنید پریودم و از درد جسم و روانش نابودم

 

 

66. کورسوهای امید

بین همه بهم ریختگی های یک ماه گذشته،

 لحظه ها و گاهی روزهایی هم هست که حالم طوری هست که انگار دارم توی بهشت زندگی میکنم. 

 

 

65. بنای سست

نوسانات احساسی گاهی خارج از حد تحمل میشه

ولی دیگه آرزوی مرگ ندارم

مسئولیتی به دوشم هست که باید به بهترین وجه به اتمام برسونمش

 

۱ ۲ ۳ . . . ۱۵ ۱۶ ۱۷
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan