به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

مینیمال نوشت

زمان گذشت و درد زایل شد

میگویم و میخندم

اما اندوه همچنان، کم و زیاد پا برجاست

این اندوه مدتیست که با من است و به گمانم با شنیده ها و دیده های این مدت جانًِ تازه‌‌ گرفته و چنان است که اگر در کمال آرامش و خوشی چند نُت غمگین در گوشم نواخته شود غم چونان حدت می گیرد که گویی هم اکنون عزیزترینی مرا ترک گفته و بارِ غمِ جان کاه فراق، بر دوش من چنان سنگینی می کند که کمرم را خم کرده است

 

 

۳۸. برای تو

در این لحظه در نقطه ای از درد جسمی و رنج روانی قرار دارم 

که اگر اجازه انتخاب داشتم 

نیستی را برمیگزیدم

اگرچه که این انتخاب، انتخابی از شدت ضعف و استیصال است

دردِ زیاد توانم را زائل کرده و واقعیت تلخی که روی سرم آوار شده ناتوان ترینم کرده

متاسفم که نتوانستم واقعیت قلبم را به تو بنمایانم

و امروز اینقدر تلخ و گزنده شنیدمت

کاش همین حالا درد به پایان برسد و توانم را باز یابم. آنگاه جور دیگری زندگی کنم چونانکه از نظر تو تظاهر به نظر نرسد و گشاده و مردانه به استقبال قلبم بیایی

۳۷.

سرم درد میکند

حوصله ندارم

تازه همه چیز را مطابق آسایش و راحتی ام سر و سامان داده ان

دلم نمیخواهد کسی خلوتم را بهم بزند

اما باز هم قرار است خلوتم بهم بخورد

و من انگار هرگز با این موضوع کنار نیامدم

امیدوارم روزی نرسد که حسرت این روزها را بخورم

و همچنان پرم از انتظار....

 

۳۶‌ وقاحت رذیلانه

پنجره را باز میکنم. طعم مطبوع هوای باران زده با چاشنی سبزه و گل را می بلعم و میخزم روی تخت و پتوی نرم گل برحسته کالباسی را تا گردن می کشم روی تنم. دلم می خواهد طاق باز بخوابم اما از دلدرد پاهایم را توی شکمم جمع میکنم و ته مانده شکلات را در دهانم مزه مزه میکنم. دلم میخواهد بخوابم و بدون درد بیدار شوم‌. کلی کار عقب افتاده دارم اما حرف روانشناسم در سرم میچرخد:"روزهای پریود به خودت زیاد سخت نگیر". 

35. برزخ

اوف به اون روزایی که پریود ناز میکنه و رسما شروع نشده. گوه میزنه به حال جسم و روانت

نه حوصله داری کار کنی

نه خوابت میاد

نه حال داری بری بیرون

نه خوردنی خاصی دلت میخواد

نه حوصله بازی داری

نه دلت میخواد تکون بخوری

کلا دلت هیچی نمیخواد و تو یه برزخ مسخره ای گیر کردی

کتاب؟ حوصله تو سر میبره

موزیک؟ هیچ کدوم نمی چسبه

خونه؟ بهم ریخته ترینه

کار؟ زورترین مسئله دنیاست

حرف زدن؟ ...

۳۴. فقط باش تا نفست بکشم

تلاشمو میکنم که حداکثر ۱۲ از خونه بزنم بیرون که توی ترافیک مدرسه های اطراف گیر نیفتم.

۳۳. عریان نوشت

 

۳۲. شهریور

بالاخره بدو بدوهای شهریور با یک سفر کوتاه دوست داشتنی تمام شد و من له، خسته و سرشار از حسهای دوست داشتنی، چایی به دست لم میدم روی شزلون و انگار که بار سنگینی از دوشم برداشته شده احساس سبکی دارم.

 

غ ز ل واره:

 

+ سفرمون خیلی خوب بود فقط حیف که بارون زد تو پرمون و نتونستیم خوب بگردیم و نتونستم یک دل سیر دریا رو ببینم

 

+ مرسی غزلکم برای همه بدو بدوها و تلاشهای فشرده این ماه

 

+ آخ جون فردا میتونم با خیال راحت و فراغ بال ایمیلهامو جواب بدم

 

+ خدایا جقدر خوشحالم که به روتین نرمال زندگیم برمیگردم

۳۲. سرشار

چه حسی فوق العاده تر از اینکه با رسیدن مهمونات تمام خستگیات در بره و وقتی خونه غرق سکوت و تاریکِ یواش بخزی روی تخت تمیزت و نفس راحتی بکشی که اگرچه کارهات تمام نشد اما همه چیز خوب برگزار شد و بسیار خوش گذشت. 

 

غ ز ل واره:

+ نسرین عجیب دوست داشتنی، مهربون و محتاطه. صد بار گفته زحمت آوردیم خسته ات کردیم‌. اما من ته دلم غنج میره که دارمش و الان بعد از هشت سال بالاخره جور شد که بیان

 

+ چقدر حرص خوردم و استرس کشیدم این مدت اما الان که پشت سرم رو نگاه میکنم این شهریور یکی از شیرین ترین شهریورهای زندکیم بوده اگرچه در اون لحظه ها شاید متوجهش نبود‌م.

۳۱. ‌...

سرم و تمام تنم درد میکنه

پریودم و دلم هم درد میکنه

تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan