به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۳۳. عریان نوشت

 

+ بازم pms و دل من که حسابی گرفته

 

+شش سال قبل امشب مثل الان پنجشنبه بود و آخرین شبی بود که خانواده ما دو نفره بود. از طرفی دلم  نمیخواست روزای دو نفره بودنم تموم بشه و  از طرف دیگه له له میزدم ماهک رو بغل کنم. 

 

+  رفته رو مخم که برم سر کار. فقط به دلیل داشتن استقلال مالی که شش ساله ندارمش. امیدوارم زودتر از نقطه امنم در بیام و شروع کنم. فعلا واقعا وقت و حوصله شروع یک بیزینس شخصی رو ندارم

 

+ اولین بار وقتی ۳ سالش بود و روی توالت فرنگی نشسته بود بهم گفت: " میشه یک بار دیگه عروسی کنید؟" پرسیدم چرا؟ گفت:"عروسی کنید که یک نی نی بیاری. من خواهر میخوام. خودت لباس عروس بپوش برای منم بخر". حالا از دوشنبه که جواب چک  آپ کلی رو برای پزشک بردم و توضیحات دکتر رو تو ماشین  برای حامی  گفتم ماهک گفت:" مامان لوله رو نکن" :))) نمیدونست چه فعلی استفاده کنه براش.  چون قبلش از کلمات بارداری و لوله برای توضیح وضعیتم استفاده کرده بودم، فهمیده بود اینها به هم ربط داره و با اینکه پرسید بارداری چیه و من توضیحی ندادم گفت مامان نی نی؟  و از اون روز روزی یک بار از نی نی حرف میزنه و دو روز قبل من و خودش و حامی رو با یک نوزاد کشیده بود. 

چقدر دلم میخواد توانش رو داشتم و این آرزوشو برآورده میکردم اما از نظر خودم رخ دادن این اتفاق مساویه با بیچاره شدن هممون چون این اتفاق رو خارج از توانم می بینم.

 

+ به طرز عجیبی از دیروز سردمه و امروز هودی تنم کردم.

 

+ کاش دوباره موسیقی رو شروع کنم

 

+ تازگیا تلفنی زیاد حرف زدم و این موضوع بد رفته رو اعصابم. خصوصا وقتایی که خاله کوچیکه تماس میگیره و زندگی اعصاب خورد کنش حرص منو در میاره و من از سر عصبانیت حرفایی میزنم که بعدش پشیمون میشم از گفتنش..

 

+ ۱۵ سال قبل برای دکتر ایزدخواه گفتم  وقتی نامزد  مرجان  میاد دنبالش من خیلی حالم بد میشه و فکر میکنم چقدر بهشون خوش میگذره و خوشبختند. گفت:"چرا فکر نمیکنی که شاید دعواشون بشه؟ یا اصلا یه وقتا زوری بره؟!" و امشب دوباره جمله اش تو سرم میچرخید وقتی که با شنیدن صحبتای ثنا* فهمیدم که باز هم اشتباه فکر کردم که حالا چقدر دبی بهش خوش گذشته (فکر میکردم دو نفره رفتن)، در حالیکه دو روز قبل چنان حرفایی از سفر دبی شون از خانوادش شنیده که خوشی سفر از دماغش درومده. البته اگر تبِ بالای چند روزه خواهرزاد کوچولوش رو تو سفر رو ندید بگیریم.

 

+ فکر کنم دلم برای مامان اینا تنگ شده و البته برای پدر و مادر همسر هم

 

+ دلم میخواد تا آخر دنیا + بزارم و هر چی تو مغزمه رو  بریزم بیرون ولی خوابم میاد.

 

+ چرا انتظار! نه!نه! توقع دارم که خواهره زحمتای شهریورِ منو یک جور خوبی جبران کنه؟ احمقانا است نه؟

 

+ ماهکم !!!

 

+ دلم یک سفر لاکچری، بی دغدغه و تمیز میخواد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan