تلاشمو میکنم که حداکثر ۱۲ از خونه بزنم بیرون که توی ترافیک مدرسه های اطراف گیر نیفتم.
آهنگ محبوبم فضای ماشین رو پر کرده و من باهاش میخونم "غرق تماشای تواَم عشق تماشایی من .. " و خوشحالم که باز هم به سرفه نیفتادم. هنوز یک ربع مونده تا کلاسِ ماه کوچکم تمام بشه. چقدر با اینکه زمان گیر هست، لذت میبرم از این استقلال و رهایی نسبی که با از آب و گل درومدن ماهک نصیبم شده و خوشحال ترم از اینکه تصمیم درستی در مورد برنامه امسال ماهک گرفتم و با وجود مخالفت همسر و خودِ ماهک، اعلام کردم که میخوام ماهک به صورت تست دو روز بره توی کلاس پیش دبستان آموزشگاه و خانم فلاح که میدونست ماهک گفته من نمیخوام دوباره برم پیش دبستان، بهش گفت:" اینجا کلاس preschool داریم نه پیش دبستان" و ۳ مهر که اولین روز شروع کلاسها بود دو ساعت بعد از شروع کلاس باهام تماس گرفتن و من ترسیدم که نکنه گریه کرده اما خانم فلاح گفت:" ماهک کتاب نداشت و به ما گفت کلاس رو دوست داشته و میخواد بیاد و ما هم بهش کتاب دادیم" و من ذوق مرگ که با این کار یک تیر و چند نشون زدم. هم زمانِ آزاد برای خودم دارم. هم ماهک بیست و چهاری سرگرم تلویزیون و آیپد نیست. هم زبانش شدیدن پیشرفت میکنه چون هر روز در معرض آموزش و تمرین هست و لازم نیست تایم جدایی واسه کلاس زبان بریم. هم جبران پیش دبستانی مسخره پارسال میشه که اینقدر بد بود که خودمون هم علاقه ای نداشتیم بره سر کلاس و با اوضاع آشفته پارسال عملا به زور سه ماه کلاس رفت.
حالا باید ماهک رو تحویل بگیرم و بریم آموزشگاه موسیقی. از اونجایی که تایمِساعت یکِ هانیه خالی نبود، باید منتظر بمونیم تا یک و نیم. حُسنش اینه که هم فرصت هست که ماهک تمرین کنه، هم کلاس موسیقیِ خیالی با کلی ابزارآلات مخصوص کلاس اُرف برگزار کنه و منم برای خودم بنویسم. ایرادش اینه که بعدش باید با عجله بریم خونه و در عرض سه ربع غذابخوریم و آماده شیم بریم استخر.
ماهک چوبک ها رو دوتا دوتا چیده روی میز جلوی هنرجوهاش خیالیش و به روش یاسمین داره شعرهای من درآوردی ریتمیک میخونه و چوبکهای توی دستش رو میزنه بهم و من غرقم توی حال خوش خودم که صدای ویلن سل و بازی ماهک تشدیدش میکنه و با خودم میگم این بچه آخرش توی یک زمینه ای مدرس میشه، اینقدر که به تدریس علاقه داره و توی مدرسه گفته دوست اره swimming teacher بشه.
یاد خواب عجیبم میفتم. آصفه که توی خوابم بود و من دیروز یادم اومد که طبق پیش بینیِ قبلی، روز تولدش رو فراموش کردم اگرچه چند روز قبلش زنگ زده بودم که تبریک بگم ولی نتونستیم حرف بزنیم. و تصویر واضح و پر رنگ مسجدی که پله میخورد به سمت پایین و من با نهایت بی علاقگی نمیدونم برای چی میخواستم برم پایین و از بالای پله با تصویر دو جناره روبرو شدم که یکیش موند و اون یکی چند لحظه بعد ناپدید شد. و اونی که موند با پارچه های رنگ وارنگ و تکه تکه پوشونده شده بود و من به محض دیدنشون دو پله رفته را برگشتم و از مسجد خارج شدم.
ناگهان یاد فصل فروید توی کتاب "دنیای سوفی" میفتم که دیروز میخوندم و صحبتش راجع به خواب که گفته: "موضوع خوابهای ما مربوط به روز قبل هستن" و تعبیری که شاید دیدگاه فرویدی داشته باشد. واقعا تمام آنچه در خوابم بوده، برگرفته از همه دیروز بوده و احتمالا تصویر اون جنازه به خاطر شنیدن خبر فوت آتیلا پسیانی بوده.
+ چرا من اینقدر عاشق صدای تنبک و سنتورم اما هیچکدوم رو تمرین نمیکنم؟
+از وقتی استاد تنبک ماهک به خاطر زایمانش عوض شد و با هانیه زیلا کار میکنه، برنامه افتاده به تایم خلوت آموزشگاه و ما دوتا اینجا میتونیم هر کاری دلمون بخواد بکنیم.
+ یکی بیاد ویندوز لپ تاپ منو عوض کنه تا من روش .net و sql نصب کنم. واقعا چرا گاهی کاراهای آسون و مزخرف اینقدر سخت میشه؟
+ خوشحالم که ماهک با حضورش، خواسته اش و اصرارش باعث شد بعد از ۱۵ سال دوباره برم استخر در حالیکه تا قبل از این برام سخت ترین و دل نخواستنی ترین کار دنیا بود چون حوصله خیس شدن و حمام و شستنای بعدش رو نداشتم.
+ گاهی به شدت دلم میخواد ماهک دوباره بره توی دلم و برای خودِ خودم باشه اینقدر که میمیرم براش
+ چقدر بیشتر از همیشه حامی رو دوست دارم و دیگه دلم نمیخواد تو نوشته ها هی بنویسم همسر. دوست دارم مثل وقتی دوست بودیم بنویسم حامی .
+ خواهرک این هفته بعد از شلوغیای شهریور میاد و من چقدر خوشحالم که میبینمش
+ امیدوارم بشه چهارشنبه برنامه تولد داشته باشیم
+ با شروع مهر دوشنبه ها یکی از بهترین روزهای هفته مون شده
+ ۶ سا قبل توی همین ساعت مرخص شدم و من قدمهای نامیزون از درد با یک فرشته بند انگشتی که روی ساعد دستم جا میشد از بیمارستاد خارج شدم
- شنبه ۱۵ مهر ۰۲