به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۳۴. فقط باش تا نفست بکشم

تلاشمو میکنم که حداکثر ۱۲ از خونه بزنم بیرون که توی ترافیک مدرسه های اطراف گیر نیفتم.

آهنگ محبوبم فضای ماشین رو پر کرده و من باهاش میخونم "غرق تماشای تواَم عشق تماشایی من ..‌ " و خوشحالم که باز هم به سرفه نیفتادم. هنوز یک ربع مونده تا کلاسِ ماه کوچکم تمام بشه. چقدر با اینکه زمان گیر هست، لذت میبرم از این استقلال و رهایی نسبی که با از آب و گل درومدن ماهک نصیبم شده و خوشحال ترم از اینکه تصمیم درستی در مورد برنامه امسال ماهک گرفتم و با وجود مخالفت همسر و خودِ ماهک، اعلام کردم که میخوام ماهک به صورت تست دو روز بره توی کلاس پیش دبستان آموزشگاه و خانم فلاح که میدونست ماهک گفته من نمیخوام دوباره برم پیش دبستان، بهش گفت:" اینجا کلاس preschool داریم نه پیش دبستان" و ۳ مهر که اولین روز شروع کلاسها بود دو ساعت بعد از شروع کلاس باهام تماس گرفتن و من ترسیدم که نکنه گریه کرده اما خانم فلاح گفت:" ماهک کتاب نداشت و به ما گفت کلاس رو دوست داشته و میخواد بیاد و ما هم بهش کتاب دادیم" و من ذوق مرگ که با این کار یک تیر و چند نشون زدم. هم زمانِ آزاد برای خودم دارم. هم ماهک بیست و چهاری سرگرم تلویزیون و آیپد نیست. هم زبانش شدیدن پیشرفت میکنه چون هر روز در معرض آموزش و تمرین هست و لازم نیست تایم جدایی واسه کلاس زبان بریم. هم جبران پیش دبستانی مسخره پارسال میشه که اینقدر بد بود که خودمون هم علاقه ای نداشتیم بره سر کلاس و با اوضاع آشفته پارسال عملا به زور سه ماه کلاس رفت.

حالا باید ماهک رو تحویل بگیرم و بریم آموزشگاه موسیقی. از اونجایی که تایمِساعت یکِ هانیه خالی نبود، باید منتظر بمونیم تا یک و نیم. حُسنش اینه که هم فرصت هست که ماهک تمرین کنه، هم کلاس موسیقیِ خیالی با کلی ابزارآلات مخصوص کلاس اُرف برگزار کنه و منم برای خودم بنویسم. ایرادش اینه که بعدش باید با عجله بریم خونه و در عرض سه ربع غذابخوریم و آماده شیم بریم استخر.

ماهک چوبک ها رو دوتا دوتا چیده روی میز جلوی هنرجوهاش خیالیش و به روش یاسمین داره شعرهای من درآوردی ریتمیک میخونه و چوبکهای توی دستش رو میزنه بهم  و من غرقم توی حال خوش خودم که صدای ویلن سل و بازی ماهک تشدیدش میکنه و با خودم میگم این بچه آخرش توی یک زمینه ای مدرس میشه، اینقدر که به تدریس علاقه داره و توی مدرسه گفته دوست اره swimming teacher بشه.

یاد خواب عجیبم میفتم. آصفه که توی خوابم بود و من دیروز یادم اومد که طبق پیش بینیِ قبلی، روز تولدش رو فراموش کردم اگرچه چند روز قبلش زنگ زده بودم که تبریک بگم ولی نتونستیم حرف بزنیم. و تصویر واضح و پر رنگ مسجدی که پله میخورد به سمت پایین و من با نهایت بی علاقگی نمیدونم برای چی میخواستم برم پایین و از بالای پله با تصویر دو جناره روبرو شدم که یکیش موند و اون یکی چند لحظه بعد ناپدید شد. و اونی که موند با پارچه های رنگ وارنگ و تکه تکه پوشونده شده بود و من به محض دیدنشون دو پله رفته را برگشتم و از مسجد خارج شدم.

 ناگهان یاد فصل فروید توی کتاب "دنیای سوفی" میفتم که دیروز میخوندم و صحبتش راجع به خواب که گفته: "موضوع خوابهای ما مربوط به روز قبل هستن" و تعبیری که شاید دیدگاه فرویدی داشته باشد. واقعا تمام آنچه در خوابم بوده، برگرفته از همه دیروز بوده و احتمالا تصویر اون جنازه به خاطر شنیدن خبر فوت آتیلا پسیانی بوده.

 

+ چرا من اینقدر عاشق صدای تنبک و سنتورم اما هیچکدوم رو تمرین نمیکنم؟

 

+از وقتی استاد تنبک ماهک به خاطر زایمانش عوض شد و با هانیه زیلا کار میکنه، برنامه افتاده به تایم خلوت آموزشگاه و ما دوتا اینجا میتونیم هر کاری دلمون بخواد بکنیم. 

 

+ یکی بیاد ویندوز لپ تاپ منو عوض کنه تا من روش .net و sql نصب کنم. واقعا چرا گاهی کاراهای آسون و مزخرف اینقدر سخت میشه؟

 

+ خوشحالم که ماهک با حضورش، خواسته اش و اصرارش باعث شد بعد از ۱۵ سال دوباره برم استخر در حالیکه تا قبل از این برام سخت ترین و دل نخواستنی ترین کار دنیا بود چون حوصله خیس شدن و حمام و شستنای بعدش رو نداشتم. 

 

+ گاهی به شدت دلم میخواد ماهک دوباره بره توی دلم و برای خودِ خودم باشه اینقدر که میمیرم براش

 

+ چقدر بیشتر از همیشه حامی رو دوست دارم و دیگه دلم نمیخواد تو نوشته ها هی بنویسم همسر. دوست دارم مثل وقتی دوست بودیم بنویسم حامی . 

 

+ خواهرک این هفته بعد از شلوغیای شهریور میاد و من چقدر خوشحالم که میبینمش

 

+ امیدوارم بشه چهارشنبه برنامه تولد داشته باشیم

 

+  با شروع مهر دوشنبه ها یکی از بهترین روزهای هفته مون شده

 

+ ۶ سا قبل توی همین ساعت مرخص شدم و من قدمهای نامیزون از درد با یک فرشته بند انگشتی که روی ساعد دستم جا میشد از بیمارستاد خارج شدم

ای جان تولد ماه عزیزم مبارک

چقدر نوشته ت حال و هوای خوبی داشت غزل

اینکه رابطه ت بیشتر عاشقانه س تا همسرانه :) 

استخر عااالیه من عاشق آبم و چقدر دلم یه پایه میخواد برای استخر و کسی رو ندارم :/

چه خوب که دختر پری اسکول رو دوست داشته :))

ممنونم نسترن عزیزم
آخه حال خودم خیلی خوب بود

فکر کنم بیشتر دوستیم و شاید به قول تو عاشقانه. :)

ماهک منو کشوند استخر وگرنه نمیدونم اصلا دیگه میرفتم یا نه
با اینکه عاشق آب و صداشم
بیا اینجا تا با هم بریم :) 

آره خیلی خیلی خوبه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan