به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

35. برزخ

اوف به اون روزایی که پریود ناز میکنه و رسما شروع نشده. گوه میزنه به حال جسم و روانت

نه حوصله داری کار کنی

نه خوابت میاد

نه حال داری بری بیرون

نه خوردنی خاصی دلت میخواد

نه حوصله بازی داری

نه دلت میخواد تکون بخوری

کلا دلت هیچی نمیخواد و تو یه برزخ مسخره ای گیر کردی

کتاب؟ حوصله تو سر میبره

موزیک؟ هیچ کدوم نمی چسبه

خونه؟ بهم ریخته ترینه

کار؟ زورترین مسئله دنیاست

حرف زدن؟ ...

آهان فهمیدم

دلم میخواد خونه مامان بودم و مامان مثل خیلی وقتا با چایی غافلگیرم کنه و بیاد بشینه از حسِ خوبِ دوباره خونه داشتن بعد از ۱۵ سال برام بگه و من خونه جدیدشونو برانداز کنم و ته دلم غنج بره از اینکه یک بارِ دیگه احساس میکنم تو اصفهان جایی هست به اسم خونه که با تمام قلبم باورش دارم. نه خونه های اجاره ای که امروز بودن و فردا عوض میشدن و برای من احساس امنیت نداشت. خصوصا از وقتی که از خونه خیابون منوچهری نقل مکان کردن.

هنوزم دوست دارم روزای به دنیا اومدن ماهک رو جایی سپری میکردم که هر بار میرفتم خونه مامان با دیدن در و دیوار خونه یاد اون روزا بیفتم. گفته بودم! تنها نقطه ای از زندگیم که دوست دارم یک بارِ دیگه زندگی کنم روزای به دنیا اومدنِ ماهکِ؟ من اون روزا رو اصلا انگار زندگی نکردم. انگار ندیدم. درست مثل دو هفته‌ی قبل که من و ماهک پیاده میرفتیم کلاس موسیقی و من بی اغراق یک بخش از راه رو نرفته بودم انگار و ناگهان خودم رو تو خیابون پنجم دیدم و هر چقدر تلاش کردم به خاطر بیارم، فقط صحبتهای ماهک رو تو چند دقیقه قبل میتونستم به یاد بیارم نه نحوه عبورم از مسیرِ پشتِ سر رو.

دوست دارم یک بار دیگه برگردم و دوباره و قشنگ تر زندگی کنم. خصوصا روزهای دو سالگی ماهک رو که ضعیف ترین اعصاب دنیا رو داشتم از شدت ضعف جسمی و کم خوابی

 

حالم! نه خوبِ نه بد. نه خوشحالم نه غمگین اما یک حال مزخرفیه و دلم میخواست بخوابم و بیدار شم و حالم خوش شده باشه. مهستی رو پلی میکنم و میرسه به آهنگی که توی یک فیلم ویدئویی که از یکی از سیزده به درهاشون خونده بود و وقتی ۷ سالم بود با ویدئوی ممنوعه فیلم کوچیکی که بابا خریده بود، دیدمش و یهو پرت شدم وسط جاده چالوس و سفر آخری که با عمه صدیق (مامانِ ممد) رفتیم و بیشتر راه برگشت تو ماشین اونا بودم و کلی مهستی و هایده گوش دادیم. یهو یادِ بابای خورشید افتادم (نمیدونم چه ربطی به آهنگ داشت)  و قلبم پر از درد شد که چه آدمهایی که این آهنگ‌ها رو گوش دادن و دوست داشتن و الان دستشون از دنیا کوتاه شده و نیستن. یادِ ممد افتادم که با وجود همه خاطرات تلخی که بعدن برای ما ساخت، آدمِ بسیار اهلِ حال و بگو بخندی بود و تو اون سفرِ آخر، چقدر رقصید و ما رو خندوند و حالا چند ماهه که دیگه نیستش. یاد ممد آقای خوش سفرمون که دیروز فهمیدم یه توده توی شکمش بوده و حالا از هر عضو داخلی قسمتهای درگیرش رو باید بردارن و فرو میرم توی یه غم ترسناک و عمیق

منچ رو میزارم تو حالت چهار نفره تا حواسم پرت بشه که یهو یک عروسک مو طلایی با همه مهربونیش میاد میخوابه روی تنم و سرشو فرو میکنه تو گردنم. بلندش میکنم میخوابونمش رو تخت و آهنگی که تازه شروع شده رو بهش تقدیم میکنم و تو گوشش زمزمه میکنم:"تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم. عزییییزم"

 

18 مهر

تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan