به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۱۴۰۲

یک سال خیلی سخت به لحاظ روانی

 

پر از اضطراب

 

پر از حسای آزار دهنده

 

پر از خستگی روانی

 

پر از ذوق نکردن

 

اما خوب 

 

به لحاظ پیدا کردن دوباره راهم

 

به لحاظ جمع کردن بحث تمام نشدنی مالی بین منو حامی

 

به لحاظ سفری که در درون راحت و بی استرس رفتم

 

به لحاظ کارهایی که برای آموزش ماهک انجام دادیم

 

و به لحاظ بیشتر شناختن خودم

 

 

امسال برای اومدن بهار ذوق زده نیستم. فقط دلم میخواد تعطیلات بگذره و برم دکتر کرج رو پیدا کنم

 

از بی تعهدی کلینیک ریشه و دکترشون که دی ماه نوبت گرفته بودم چون میدونستم نیاز به کمک دارم اما نوبت کنسل شد و اونا وعده سر خرمن دادن و به روزی افتادم که آرزوم مرگ بود خیلی بدم اومده.واقعا ماها کی میخوایم متعهد باشیم به قول هامون؟

 

 

خونه تکونی به جاهای خوبی رسیده بود که با بدقولیهای طرف تصادف و ترس نگرفتن کارتها قبل از سال نو لذتش کوفت شد. مدیونید فکر کنید پریودم و از درد جسم و روانش نابودم

 

 

66. کورسوهای امید

بین همه بهم ریختگی های یک ماه گذشته،

 لحظه ها و گاهی روزهایی هم هست که حالم طوری هست که انگار دارم توی بهشت زندگی میکنم. 

 

 

65. بنای سست

نوسانات احساسی گاهی خارج از حد تحمل میشه

ولی دیگه آرزوی مرگ ندارم

مسئولیتی به دوشم هست که باید به بهترین وجه به اتمام برسونمش

 

۶۴. بی دغدغه! مگه دادیم؟

دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم دیگه از اضطرابهای بیمارگونه و به دردنخور خبری نیست

چشمامو ببندم و باز کنم ببینم کنترل ذهنمو به دست گرفتم و یه مامان قوی و پر از شور زندگی ام

این روزا خیلی خسته ام

ببخشید ولی در این لحظه اصلا توان جواب دادن به نظرات ندارم. فقط باید یه چیزی مینوشتم

 

امروز، هم خیلی تلاش کردم حالمو خوب نگه دارم. هم خیلی رنج کشیدم خیییلی

 

من این درد رو انتخاب نکردم ولی گاهی اطرافیان از سر لطف ناخواسته حرفایی میزنن که تا مغز استخونت میسوزه. انگار که من انتخاب کردم ...

 

میگه: "تو اینقدر بی دغدغه ای که این چیزا میاد تو سرت". یه جورایی یعنی خوشی زده زیر دلم!

ولی مگه میشه؟ 

کاش صبح میشد این شب

تمام تنم درد میکنه اما انگار فرای خستگیهای جسمی هستش

امیدوارم دوام بیارم و سرپا بمونم تا این روزا هم بگذره

یه وقتا تو فکرم میاد که کاش نباشم ولی ماه!! تنها دلیل نفس کشیدنه

حامی هم هست اما ماه من نباشم چی میشه؟

کاش میفهمیدم دردم چیه

چرا به این روز افتادم این روزا

زندگی در من سخت میگذشت اما نه به این شدت

اینقدر سخته که حتی برای لایت فردا هم حوصله ندارم دلم میخواد کنسلش کنم به جاش بازم برم کوه.

کاش میتونستم یک خواب خوب و عمیق برم و خوب بیدار بشم

 

 

 

63. روزای کشدار اسفند

معمولا بعد از پریود سطح انرژی جسمی و روانی خیلی خوب بود. احساس میکردم پر از قدرتم و میتونم خیلی کارها انجام بدم. اما این بار هیچ چیز شبیه روال عادی همیشگیم نیست. نه از انرژی بالا خبریه نه از احساس قدرت. احساس یک موجود مفلوک و ضعیف رو دارم که نمیدونه چطور باید زندگی کنه و به امور تسلط پیدا کنه. گرسنه میشم اما میل به هیچ چیز ندارم و چون نمیتونم درست غذا بخورم دایم گرسنه ام. یعنی اگر سردرد نمیگرفتم احتمالا تایم زیادتری هم گرسنه میموندم. ولی دیگه باید با یک چیزی شکممو سیر کنم که این دردای ریز، ریز و دائمی هفته گذشته شدیدتر نشه

62. غم و شادی

السا: "اولاف! داری آب میشی"

اولاف: "بعضیا ارزششو دارن که براشون آب بشی"

 

61. ذوق مرگی‌جات

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

 

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود…

 

۶۰.فارغ شدن

زندگی گاه به سان ذره ذره مردن است 

چونانکه آرزو میکنی که همین دم آخرین نفس باشد

و گاه به سان فارغ شدن زن آبستنی است که دردهایش تمام شده

و نوزادش، نتیجه نه ماه سختی، درد و رنجش، شده تمام امید و انگیزه اش

و من آن نوزاد را امروز در آغوش به خودم میفشارم

نوازدم زنده باد

غزل

 

۵۹. ویوی ابدی

یکشنبه ۱۵ بهمن

 

روند تغییر دوز دارو باعث شده تو روزای پریود از لحاظ روانی به حال مرگ بیفتم و واقعا یه وقتا با تمام وجودم طلبش میکنم. هنوز حالم بده. ماهک مریضه. دیشب بستن چمدون رو بیخیال شدم و به ماهک رسیدگی کردم.  7 صبح جوری بیدار شدم که برام عجیب بود و به چند ثانیه نرسید که شونه هام و دستهام .... در خودم نمی بینم که بتونم تا 12 جمع و جور کنم که راه بیفتیم. 9 یواش یواش شروع میکنم به جمع کردن و میگم نشد فردا میریم. اما ساعت 11 منی که تا یک ساعت قبل دلم نمی خواست برم از فکر اینکه نتونم همین امروز برم خونه مامان صورتم خیس شده. مامان دلداریم میده که میتونی هنوز دیر نیست اما من جون ندارم بدو بدو کنم تا کارهام تمام بشه. به خونه نگاه میکنم و میگم من دو تا دست پر توان اضافه لازم دارم. ماهک میگه: "مامان دستهای من هست" مردم براش. با کمکش تنبک رو جمع میکنم  و آرزو میکنم فقط همین لحظه کمی بزرگتر بود تا کمکم کنه. 

 

۵۸. یه توضیح بدهکارم

 

من از صمیم قلبم ممنونم از همدلی هاتون تو پست قبل. با همه وجودم به شنیدن حرفاتون نیاز داشتم. انگشتای تک تکتون رو میبوسم برای تک تک کلمه هایی که تایپ کردید

 

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۱۵ ۱۶ ۱۷
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan