به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۳۱. ‌...

سرم و تمام تنم درد میکنه

پریودم و دلم هم درد میکنه

نوافن، ویتامین ب و پاروکستین رو با هم میخورم و دوباره ولو میشم رو تخت

اگر صبح زابراه نشده بودم و دو سه ساعتی بیشتر میخوابیدم، امروز اینقدر بهم ریخته نبودم

اونی که استرس کارهاشو داره با خودش فکر نکرده بود که منم استرس دارم که تا فردا کارهام تموم شه و به خاطرش با حال ید پریودم هم دیروز یک نفس کار کردم

فکر نکرده بود من دیشب تا یک و نیم رُس خودمو کشیدم تا امروز که اوضاع جسمیم خوب نیس کمی بیشتر بخوابم تا بتونم سر پا باشم و کار کنم

و ...

مسئله ای که ظهر پیش اومد تیر خلاص بود برای منِ پریودِ خسته و له از کارهای تموم نشدنی این یک ماه مهمونداری. اشکام به پهنای صورت میریختن و همین که ماهک و همسر واسه تحویل سفارشِ وسایلِ شن بازیِ ماهک پیاده شدن، بلند و هاهای گریه میکردم و به خدا میگفتم: " خسته شدم. همه چیز خوبه. فقط منم که حالم خوب نیست. منم که به خاطر .... تمام خوشیهام دود میشه میره هوا. دیگه نمیتونم. تمامش کن. دیگه نمیخوام".

با لین حال باید با کسی، شده ۱ دقیقه، حرف میزدم و تنها کسی که حرف زدن باهاش در اون لحظه امنیت بهم میداد پرستو بود. زنگ زدم و الهی بگردم که این دختر یک دونه است و به شدت مهربون. چقدر من دوستش دارم و چقدر ماهه. باهاش حرف زدم و با حرفاش آرومم کرد. دیگه گریه نمیکردم اما تمام صورتم و چشمام داغ بود. 

یهو دیدم فقط یک جمله تو سرم داره تکرار میشه " خدا نیستی اگر بعد از این همه سال این مشکل رو حل نکنی" :|  واقعا من از خدا چه تصوری دارم که این جمله ها یکی پس از دیگری بی اراده در ذهنم نقش بست ؟!

آره غزل بدون اینکه حواسش باشه با خدا دعواش شده بود. خسته شده که به هر دری میزنه، تلاش میکنه و فکر میکنه اوضاع بهتر شده ولی یک جا با یک اتفاق چنان کوبیده میشه تو صورتش و زندگی یک بیلاخ گنده بهش نشون میده که "هه خیال کردی!" که دلش میخواد نفسش در دم استپ شه و تمااااااام

با همون صورت ورم کرده و چشمای خیس وارد مغازه شدیم و سعید به قدری ما رو خندوند موقع انتخاب کرمهام که یادم رفته بود چی شده. خرید که تمام شد بهتر بودم اما دلخور.

.

.

.

شب شده‌‌. نوافن سرم را بهتر کرد اما کمردرد به قوت خودش باقیست‌. خلقم کمی بالا آمده و خوشحالم....

از حضور خواهرک،

از این که قراره نسرین اینا بیان،

از اینکه قراره ماهک برای اولین بار دریا رو ببینه،

از اینکه قبول کردم این سفر رو برم با اینکه میترسیدم پریود باشم و حالا قبل از سفر پریود شدم و با حال خوب میتونم برم سفر‌

از اینکه همسر هست و صبح که حالم بد بود کلی ماساژم داد.

از اینکه گاهی از دست دیگران من مثل بمب منفجر میشم و اون بهم میگه آروم باش غزل. این روزا میگذره و خاطره هاش میمونه.

از اینکه مامان میگه تلاشهات بالاخره یک روز به بار میشینه‌ و دلداریم میده

از اینکه بعد از ۱۴ سال باز هم مامان اینا صاب خونه شدن.

از اینکه به زودی میرن خونه خودشون‌

از این که خواهرک هر هفته میاد و اگرچه گاهی سایه اشو با تیر میزنم، خر کیفم ازحضورش تو خونمون.

از این که ماهک چرک و کثیف میاد روی من دراز میکشه (توان نداشتم ببرمش حمام) و من با آرامش و آغوش باز بغلش میگیرم و با همه وجودم لذت میبرم و بهش نمیگم کثیفی نیا بغلم ( این درد و فقط اونایی که مبتلا باشن میفهمن).

از اینکه احساس تمیزی دارم‌

از این که هنوز فرصت دارم کارامو انجام بدم.

از اینکه شهریور شلوغ گذشت و ماهم خیلی بهش خوش گذشت و امیدوارم بقیه اش هم بهش خوش بگذره.

از اینکه خیلی تلاش کردم برای بهتر شدن اوضاعم.

از اینکه دست از انتظار برای خرید کردن همسر برداشتم و خودم خیلی از چیزایی که همسر سر صبر میخواست بخره رو خریدم و سفره بحثای مزخرف در این راستا رو جمع کردم و هم حال من بهتره هم حال همسر.

از اینکه بالاخره پذیرفت که خرید کردن و تنوع برای خانما یک نیازه. 

از اینکه دو نفره رفتیم خرید و سوپرایزم کرد با انتخابهاش‌

از اینکه غزل هستم با همه ویژگیهای خوب و ناخوبم.

از اینکه ....

تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan