به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

63. روزای کشدار اسفند

ماهک از چهارشنبه‌ای که واکسن زد تا یکشنبه‌اش تب داشت و این یعنی خواب با کیفیت شب (حالا چقدرم خوابای من کیفیتش بالاست) حذف. شبها تا یک و دو بیدار بودم صبحا هم باید ۵، ۶ باز چکش میکردم. حالا خودم هم بد سرماخورده بودم، هم پریود بودم و بعد از بهتر شدن سرماخوردگی، سردردای بدی داشتم که روز آخرش دیگه با مسکن هم خوب نمیشد. بعد از اون دیگه شبها با ماسک و کلاه میخوابم بلکه دردا تمام بشه. با اینکه از خونه بیرون نرفتیم به جز دوشنبه، پنجشنبه ماهک چنان مریض بود که تا حالا اونقدر مریض نشده بودکه برای غذا هم نتونه بیاد سر میز و من داغون ترین بودم از بس نگرانش بودم که نکنه مریضی ناجور بگیره حالا که از واکسن ضعیف شده. در عین تعجب جمعه کلا خوب بود ولی دیگه روان من به فاک فنا رفته بود.

جمعه حس میکردم دیگه دارم میمیرم از بی کسی و تنهایی. اما حتی حوصله نداشتم در رو باز کنم و در ثنا رو بزنم. کار کردم و خونه رو جمع کردم. حوصله حمام کردنم نداشتم. غروب احساس کردم نرم پیش ثنا دیگه تمومم. من اهل گریه نیستم. کلا زیاد گریه ام نمیگیره ولی این دو هفته فکر کنم اندازه یک سال گریه کردم. رفتم پیش ثنا و هی وسط حرفا صورتم خیس میشد ولی چقدر احساس سبکی داشتم بعد از ۲ ساعت که کنارش بودم. واقعا منِ برونگرا، از چه نعمت عظیمی بی بهره ام که هیچکسِ نزدیکی رو ندارم اینجا باهاش مراوده کنم. اونایی هم که اینجان مثل ثنا درگیر روابط خانوادگی و برنامه های خودشونن. اونقدری فرصت ندارن برای با هم بودن. و اگر هم فرصت باشه من برای حفظ رابطه ام با ثنا خیلی محتاطم که بتونم این رابطه رو امن و سالم نگه دارم

شبا که من مریض و داغون، جون نداشتم تکون بخورم ولی باید بیدار میموندم یا وقتایی که اوضاع جسمیم بهتر بود اما غمگین بودم و تنها (چون بقیه خواب بودن)، صدای خنده های ثنا تا اتاق خواب ما میومد. با خودم فکر میکردم این یک زندگی نرماله. خانوادت رو هر هفته ببینی، بیرون بری، هفته ای یکبار یک نفر بیاد کمکت خونه رو تمیز کنه و تو درگیری ذهنی از این بابت نداشته باشی و به کارهایی که دوست داری برسی. اونوقت میتونی از ته دلت اینطوری بخندی. حالا نه اینکه ثنا غم و غصه تو زندگیش نداشته باشه ها یا من بخوابم باطن زندگیم رو با ظاهر زندگی اون مقایسه کنم چون تا اندازه ای از غمها و غصه هاش خبر دارم اما همینقدر که روابط اجتماعیش به جاست خودش خیلی کمکه به بهبود روان.

متاسفانه دکتر ۲ اسفند که رفت سفر هیچ، برای ۹ام هم خبری ندادن و دو تا چهارشنبه بعدی هم من درگیرم. 

عجیب و سخت میگذره این روزا. تنها خوبیش اینه که دیگه مثل قبل پرخاشگری ندارم و هر چقدرم سخت بگذره درون خودمه. فقط گریه های گاه و بیگاهی که جدیدن به طرز تعجب آوری زیاد شدن گاهی زمانی سر میرسن که ماهک با من کار داره و من توان کنترل اون اشکها رو ندارم و میبینه که غمگینه و تازه بیشتر غصه میخورم که اون فهمیده من خوب نیستم،  

به خودم لاقل در این حیطه افتخار میکنم که احساس خشمم رو تونستم کمی کنترل کنم و توی بحثا داد و بیداد راه نندازم چون از این کار متنفر بودم‌. حالا بحثی هم پیش بیاد شاید کمی بلند حرف بزنم اما بعدش اصلا حوصله کش دادنشو ندارم و بلدم نیستم قهر بمونم

 

همسر الان لپ تاپم رو آورد و تغییراتی که باید روش انجام میدادیم تکمیل شد. حالا میتونم با خیال راحت کارامو انجام بدم‌.

کتابهایی که برای عید سفارش دادم دو روز پیش رسید. براشون ذوق مرگ بودم اما دو روزه به قدری بی حوصله ام که با خودم میگم حالا که چی؟

یک شال مشکی طلایی خریدم که بتونم با مانتوی کرمم که سنجاقکای طلایی داره و کفش مشکی ستش کنم اما حتی حسش نیست شال رو بندازم روی سرم

با این حال تصمیم ندارم از پا بشینم. سخته . حالم بده . داغونم اما باید ادامه بدم. مامان میگه وقتی یه دردی میخواد تموم بشه به یه اوجی میرسه و بعد میفته تو سراشیبی. امیدوارم نوک قله این درد، همین جا باشه و بعد از این سراشیبی 

 

غ ـ ـزل‌وار:

1+ شال رو امتحان کردم و اون لحظه به قدری مضطرب بودم که از همسر میپرسم این تمیزه؟ موهام تمیزه اینو سر کردم؟ عادت کردم همه چیز رو بشورم بعد استفاده کنم. الان بهترم ولی کاش هرگز به این چیزا فکر نمیکردم. مثلا این مدلی بودم. همه چیز تمیزه مگر خلافش ثابت بشه. نمیدونم کی به اینجا رسیدم واقعا. با این حال ترجیح میدادم پلیسه های شال جدید  روی طولش باشه نه عرضش

 

2+ اصلا حوصله آشپزی ندارم. کاش حامی یه مدت فقط از بیرون غذا میگرفت و منو معاف میکردن از آشپزی

 

3+ با همه داغون بودن هام دارم به ماهک برنامه نویسی یاد میدم. چقدر محیطش جذاب و شادِ. و ماه که همیشه دلش میخواست انیمیشن درست کنه یا بازی، با محیط اسکرچ جونیور میتونه انجام بده و نگم چقدر براش هیجان انگیزه و دوستش داشته

 

4+ دیروز به مامان گفتم : "حالا که شماها خونه خریدید الان یک آرزو دارم. این که وسواس تمام بشه و من راحت و شاد زندگی کنم"

 

5+ کاش یا خونه بزرگی مشکل همسایه هاش حل میشد و میرفتیم اونجا یا اینجا یک پارکینگ اضافه جور میشد. واقعا با این حجم کار حامی ما یه ماشین دوم لازم داریم .  خصوصا واسه روزایی که حامی طولانی سر کاره و ما تو خونه میمونیم. اسنپ دوست ندارم

 

6+ یک خواهش دارم. لطفا دعا کنید همه اونایی که مشکلاتی در حیطه روان دارن، خیلی زود خوبِ خوب بشن، منم از این وضع خلاص بشم

 

7+ فکر میکنم فشارهای جسمی و کم خوابی هفته قبل الان منو این طور بهم ریخته. قدرتِ خدا مکمل ها هم کاری ازشون نمیاد

سلام

خیلی وقت خاموش می خونمتون

واقعا بیماری های مربوط به روان به اندازه بیماری های سنگین جسمی،توانایی این رو دارند که آدم رو از کار بیاندازند،کاش اطرافیان متوجه بشوند

افسردگی سگ سیاهی که می تونه روزگار آدم رو شب تار کنه

اضطراب هم به همون شدت آزار دهنده است

امیدوارم به زودی با پزشک قابلی پیش برید و با دارو درمانی مشکلات از بین بروند

سلام مونا جان
ممنون
کاش متوجه بشن ولی هیچ وقت حتی یک لحظه اش رو تجربه نکنند
مرسی موناجون
منم امیدوارم ولی قبل از عیدی رو باید یک جورایی هندل کرد
فعلا مامان طفلی بدو بدو اومده کرج

خوب چرا از همون دکتر تو کرج وقت نگرفتی؟ 

ببین این موارد وسواس معمولا باید تحت نظر دکتر و با دارو حل بشه. پس به خودت حق بده که بعضی وقتا حالت بد باشه. 

راستی تا حالا میرتازاپین رو استفاده کردی؟ اگر رفتی دکتر نظرش رو بپرس حتما (میرتازاپین داروی ست که در درمان اختلالات اضطرابی، افسردگی، وسواس و بی خوابی به کار می‌رود.)

من دو دوره خوردم و عجیب کمک کرد. من وسواس فکری و خود خوری پیدا کرده بودم بعد از اون حمله عصبی بخاطر استرس وحشتناک کار و نگم چقدررررررر کمکم کرد. 

کاش یه هفته ایی ماهک رو ورداری و بری اصفهان. یکم حامی هم تنها بوده قدر این جواهر رو بدونه

موفق نشدم ازش نوبت بگیرم ویرگول جانم :(
آره همینطوره ولی خوب من اینقدر زوم کرده بودم رو نوبت قبل از عید که فکر کنم اونم اضطرابمو زیاد کرده بود که نتونستم برم دکتر

نخوردمش ولی چه عالی که برات جواب داده قشنگم
حالا رفتم یک سوالی میپرسم اگر یادم بمونه

قربونت برم 
اصلا نمیشه
 نوبتای ناخن و مو و...  دارم 
جشن مدرسه ماهک هست
کاش فقط بشه یه پروبوتاکس هم برم :)) 

غزل جان مشکل وسواس رو درک می کنم .

من تو مسافرت و اتاقی که می گیریم این مشکل رو دارم و اصلا نمی تونم با خودم کنار بیام و به قدری حالم بد می شه رغبت نمی کنم برم سفر و ترجیح می دم نهایت یک شب جایی بمونیم و از طولانی مدت موندن می ترسم .

واقعا از ته دلم دعا می کنم مشکل وسواست تموم بشه که می دونم چقدررررر سخته .

تمام اون حرفهایی که گفتی روابط نداشتن و روابط اجتماعی و فامیل و اینا ایضا من :((  دقیقا منم احساس می کنم یک کمبود خیلی بزرگ دارم . دوستی ها تا یک حدی جوابگو هستن چون اونها پنج شنبه جمعه ها خودشون برنامه دارن ، من تنهام ، عصرها همسرشون زود میان و در واقع یکی دو ساعت در هفته که باز هم غنیمته .

منم ماشین می خوام دقیقا به همون دلیل و امیدوارم سال جدید استارتش بخوره ، واقعا امیدوارم .

 

 

عزیزم
من سفر ملافه اینا میبرم فقط دستشویی تو راه رو مشکل دارم اونم تا بتونم نمیرم
یکی از دلایل سفر نرفتن من دستشویی😏
ولی جایی برم ملافه اینا میندازم دیگه خیلی سخت نیست. پتو هم میبرم مسافرتی البته با ماشین خودمون باشیم دیگه

آره دیگه. اون تایمایی که آدم واقعا حوصله اش سر میره اونا درگیر خانوادشونن
رویا همسرت اصلا روز تعطیل نداره؟

ان شالله خیلی زود یک خوبشو یخری گلم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan