به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۶۰.فارغ شدن

اگرچه دلم نمیخواست برگردم کرج اما خوشحالم که توی خونه خودم با موهای نمناک روی تخت تمیزمون ولو شدم. تمام تنم درد میکنه و نای تکون خوردن ندارم. چند روزی هست که سرما خوردم. دیروز به قدری چشم و بینی ام آبریزش داشت که سیتی ریزن خوردم و تمام راه یا خواب بودم یا به زور چشمامو باز نگه میداشتم. 

یادم نمیاد آخرین باری که کنار خانوادم تا این اندازه خوش گذشته بود چه زمانی بوده ولی این بار رسما رفته بودم "بهشت" چون هم خونه خودشون بود هم من کمی راحت تر با همه چیز برخورد کردم. در واقع این بار حسم کم از حس زمانهایی که میرم خونه پدری همسر نداشت. 

الان پُرم از حس های خوب. پُرم از انگیزه ام برای یک شروع تازه. فقط جسمم یاری نمی کنه. این مدت خیلی به وضعیت فجیع پریودی فکر کردم. به نظرم از وقتی که پاروکستین رو شروع کردم وضعیت روانم یه وقتا واقعا به قدری افتضاح میشه که دلم نمیخواد نفس بکشم. به نظرم میرسه این دارو پنیک های من رو کنترل کرده اما از جهات دیگه بهم آسیب زده.

چیز دیگه ای که وقتی خونه مامان بودم متوجه شدم اینه که من وقتی توی جمع و کنار بقیه هستم، ذهنم آرومه اما وقتی تنها میشم مغزم عین یه موتور از کنترل خارج شده هر لحظه درگیر تولید فکرهای مختلف هستش و من اونقدر فکر تو سرمه که تهش میرسه به یک حال و وضعیت خراب و داغون

روز آخر هم ناراحت بودم که باید اصفهان رو ترک کنم و برم شهری که دوستش ندارم هم خوشحال بودم که میرم خونه عزیزم و دوباره زندگی به حالت نرمال برمیگرده و من دوباره دفتر دستکم با خودکارای رنگی رو میریزم روی تخت و میشینم به خوندن و نوشتن. واقعا چرا روی تخت لذتش بیشتره تا سر میز بشینم؟ :))

شیطونه میگه بدو برو یک استامینوفن بخور تا بدن دردت تمام بشه و عین فرفره کارهاتو انجام بدی

 

 

بهم ریخته جات:

 

 این چند سال به خاطر لطفای اضافه حامی به سین خیلی حرص خوردم. تهش هم اون اینقدر چلنجای بیخود راه انداخت که کار بالا گرفت. چرا بعضیا این مدلی ان؟

 

+ من: "حالا دیدی چرا میگم از این به بعد با آدما مثل خودشون رفتار میکنم؟" 

حامی: "ولی نزدیکان آدم فرق میکنند" 

+: "مگه خواهر برادرای بابای من از نزدیکانش نبودن؟"

دیگه حرفی نداره در جوابم و من مصمم تر از قبل میخوام با اطرافیان مون حتی نزدیکان هم مثل خودشون رفتار کنم. دیگه نمی خوام بیش از حد از خودم مایه بزارم واسه کسایی که متوجه لطف هات نیستن.

 

 بحث اونا اینقدرم مهم نیست. من نگرانِ ارتباط خودم و پریس هستم. وگرنه که اونا هرچقدر میخوان تو سر هم بزنند. امیدوارم پریس هم مثل من خودش رو قاطی این بحثا نکنه

 

ته نوشت:

+ اینقدر این بار پریودیم سخت و سنگین گذشت که از الان نگران بعدیهام. :|

خوشحالم از برگشت به خونه خودت حس خوبی داشتی.

 

حس کردم خانوادت روزهای سختی رو داشتن و خوشحالم که اونا هم به ساحل آرامش رسیدن.

 

من معتقد نیستم با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد. با بعضیا نباید اصلا رفتار کرد. باید ازشون فاصله گرفت. 

 

من ولی چرا فکر میکردم تبریزی هستی؟ ربطی به تبریز آیا داری کلا؟

 

امیدوارم زودی سرماخوردگیت هم خوب بشه. 

واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه :)

دقیقا همینطوره صباجان. اینقدر از یک سال قبل ازدواج من همه چیزشون در هم پیچید و سخت شد که واقعا وقتی میرفتم و سختی هاشونو میدیدم میگفتم خوبه دورم و کمتر میبینم و غصه اشونو میخورم
الان خیلی همه شون آرومتر و کم دغدغه تر بودن
ممنونم ازت

به نکته بسیار خوبی اشاره کردی.  باید ازشون فاصله گرفت. همین که نظرتو خوندم یک مطلبی دیدم در راستای حرف تو ادامه میزارمش
"در برخورد با یک رانندە هیجانی یا خطاکار کە وارد لاین ما شدە، ما با یک انعطاف پذیری رانندگی خودمان را ادامە می دهیم، اگر بعد از مدتی رانندەی خطا کار دست بردار نبود بە جای مقابلە بە مثل از او فاصلە می گیریم(جدا می شویم)، در رابطە با آدمهای خطاکار نیز بعد از مدتی اگر رفتار منطقی اثر بخش نبود، غیر منطقی رفتار نکنید فقط از او فاصلە بگیرید."

خانواده همسر تبریزین😁
ولی معمولا تو پستا مستقیم به تبریز اشاره نمیکنم😁

بهترم صباجان ممنون

به به رسیدن بخیر عزیزم

پاشو برو استامینوفن بخور، چه مرضی داری آخه درد بکشی 😁

چقدررررر از احساست به مامان اینا و سفرت خوشحالم، امیدوارم همیشه دلت مثل الان پر از پروانه باشه (جوجو ربیت رو دیدی؟ اگر دیده باشی می دونی پروانه توی دل استعاره از چیه 😉)

از الان بخاطر یه ماه دیگه نگران نباش، خدا بزرگه 

قربونت برم🥰
خوردم ولی همچنان بی جونم
عالی بود این بهترین سفرم به خونه مامان اینا بود واقعا

ندیدم ولی حس میکنم پروانه ها رو
میزارم تو برنامه با ماهک ببینمش

امیدوارم راحت باشه🤗
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan