به طور کل، زندگیِ هیچکس رها از درد و رنج نیست. آیا مسئله آن نیست که باید با درد و رنج های خود کنار بیاییم، نه اینکه از آنها اجتناب کنی؟
بخشِ عمدهیِ درد و رنجهای آدمها بیهوده است. تا زمانی که ذهن ادارهیِ امور زندگی تو را به عهده گرفته است، این درد و رنج ها هم هستند.
درد و رنجی که تو در لحظه حال می کشی، شکلی از عدم پذیرشِ توست، صورتی از مقاومتِ ناآگانه در برابر آن چیزیست که هست. در سطحِ فکر، مقاومت، صورتی از قضاوت است. در سطحِ عواطف و احساسات، مقاومت، صورتی از منفی بافی است. شدتِ درد و رنج تو به میزان مفاومت تو در برابر لحظهی اکنون بستگی دارد. میزان مقاومت تو نیز به شدت همذات پنداری تو با ذهنت بستگی دارد. ذهن مدام می کوشد که لحظهی حال را انکار کند و از آن بگریزد. به تعبیری دیگر، هر چه بیشتر خود را با ذهن خود یکی بپنداری، بیشتر رنج میبری. اینگونه هم می توان بیان کرد؛ هر چه بیتر لحظهیِ حال را مغتن بدانی و آن را بپذیری، از درد و رنج رهاتر می شوی - و نیر رها از ذهنِ نفسانی.
نیروی حال - اکهارت تول