به روغن سوزی افتادم. هر روز یک مرض موقتی در بدنم پدیدار میشه و از کارهام می مونم. یک روز تمام تنم درد می کنه. یک روز حال تهوع دارم. یک روز سر گیجه ول کن نیست. و امروز کمردرد .... بعنی اگر مطمئن نبودم به خودم شک میکردم.
به طرز تاسف باری روزها شب میشن و من نه کارهام به انجام رسیده نه مثل قبل کتاب خوندم. به پیشنهاد آرامش کتاب شیفتگی ها رو شروع کردم اما خیلی دوستش نداشتم. ولی تا تمام نشه نمی تونم نظر قطعی بدم. خوندن کتابهای متنی هم که کلا تعطیل شده. یک چیزی در درونم من رو از انجام هر کار مفیدی باز میداره و در حیرتم
با این وجود تصمیم دارم از امروز محکم و قاطع سپاس گزاری رو شروع کنم. اونم نه توی ذهنم بلکه حتما و حتما بنویسم. هم آرزوهام رو هم تمرین ها رو و باید قاطعانه یک برنامه ریزی بکنم که از این وضع بطالت خارج بشم. اینقدر کار عقب افتاده دارم که نمیدونم به کدومش برسم اما امشب باید نوشتنی ها رو بنویسم و از فردا شروع کنم. نیمی از سال گذشته و با این که شهریور خیلی از همه چیز عقب افتادم ولی در کل از عملکردم راضی بودم.
برای پاییز برنامه های جدیدی دارم. قرار بود برای تعطیلات مهر خانواده همسر بیان و من هم خوشحال بودم هم احساس می کردم نمیتونم خونه رو برق بندازم برای اومدن مادر همسر. ولی پدر مادر همسر که اومدنشون به خاطر زونای پدر همسر منتفی هستش و خواهر همسر هم به احتمال زیاد نمیان ولی باز منتظر خبرشون هستیم. در صورت متنفی شدن اومدنشون اگر راهها بسته نشه میریم اصفهان. میخوام به مادری هدیه بدم. همسر میگه پول و من صد در صد مخالفم چون مامان دوست داره پول رو بگیره و بعد کلا ناپدید میشه بدون اینکه چیزی برای خودش خریده باشه. هزار بار توصیه کردم پولهات رو نبخش اما بی فایدست و واقعا گاهی دلم خیلی میگیره از اینکه مامان اینقدر برای خودش کم ارزش قایل هستش و همیشه خودش رو ندیده. در همین راستا تصمیم دارم دیگه هیچ وقت هدیه بهش پول ندم.
برای خواهرک هم که نمیدونم چی بخرم. خیلی دوست داشتم از محصولات پوستی بخرم اما قراره بره دکتر پوست و خریدن من بی فایدست. یادش بخیر سه سال قبل براش عطر خریدم اما الان اینقدر عطرها گرون شده که همون عطری که من بهش دادم الان شده یک میلیون و نیم. فکر کنم اون موقع 200 تومن خریدم.
- پنجشنبه ۱ مهر ۰۰