به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

روزمره

به روغن سوزی افتادم. هر روز یک مرض موقتی در بدنم پدیدار میشه و از کارهام می مونم. یک روز تمام تنم درد می کنه. یک روز حال تهوع دارم. یک روز سر گیجه ول کن نیست. و امروز کمردرد .... بعنی اگر مطمئن نبودم به خودم شک میکردم. 

به طرز تاسف باری روزها شب میشن و من نه کارهام به انجام رسیده نه مثل قبل کتاب خوندم. به پیشنهاد آرامش کتاب شیفتگی ها رو شروع کردم اما خیلی دوستش نداشتم. ولی تا تمام نشه نمی تونم نظر قطعی بدم. خوندن کتابهای متنی هم که کلا تعطیل شده. یک چیزی در درونم من رو از انجام هر کار مفیدی باز میداره و در حیرتم

با این وجود تصمیم دارم از امروز محکم و قاطع سپاس گزاری رو شروع کنم. اونم نه توی ذهنم بلکه حتما و حتما بنویسم. هم آرزوهام رو هم تمرین ها رو و باید قاطعانه یک برنامه ریزی بکنم که از این وضع بطالت خارج بشم. اینقدر کار عقب افتاده دارم که نمیدونم به کدومش برسم اما امشب باید نوشتنی ها رو بنویسم و از فردا شروع کنم. نیمی از سال گذشته و با این که شهریور خیلی از همه چیز عقب افتادم ولی در کل از عملکردم راضی بودم.

برای پاییز برنامه های جدیدی دارم. قرار بود برای تعطیلات مهر خانواده همسر بیان و من هم خوشحال بودم هم احساس می کردم نمیتونم خونه رو برق بندازم برای اومدن مادر همسر. ولی پدر مادر همسر که اومدنشون به خاطر زونای پدر همسر منتفی هستش و خواهر همسر هم به احتمال زیاد نمیان ولی باز  منتظر خبرشون هستیم. در صورت متنفی شدن اومدنشون اگر راهها بسته نشه میریم اصفهان. میخوام به مادری هدیه بدم. همسر میگه پول و من صد در صد مخالفم چون مامان دوست داره پول رو بگیره و بعد کلا ناپدید میشه بدون اینکه چیزی برای خودش خریده باشه. هزار بار توصیه کردم پولهات رو نبخش اما بی فایدست و واقعا گاهی دلم خیلی میگیره از اینکه مامان اینقدر برای خودش کم ارزش قایل هستش و همیشه خودش رو ندیده. در همین راستا تصمیم دارم دیگه هیچ وقت هدیه بهش پول ندم.

برای خواهرک هم که نمیدونم چی بخرم. خیلی دوست داشتم از محصولات پوستی بخرم اما قراره بره دکتر پوست و خریدن من بی فایدست. یادش بخیر سه سال قبل براش عطر خریدم اما الان اینقدر عطرها گرون شده که همون عطری که من بهش دادم الان شده یک میلیون و نیم. فکر کنم اون موقع 200 تومن خریدم. 

 

امیدوارم بتونی بری و دلتنگیت برطرف بشه عزیزم ❤️ شاید همین چیزای کوچیک مثلِ دلتنگی واسه بعضی آدماست که گاهی باعث میشه انگیزه نداشته باشیم واسه هیچی!

به امیدِ بازگشت انرژی های مثبتت :*

ببوس کوچولو رو :))

برنامه های جدیدت رو عشق است، یعنی مدیریتِ خودته :))

قربونت برم عزیزم
شاید همینطور باشه نمیدونم
عاقا من نزده بودم این پست منتشر بشه :))))) الان کلا هنگم چون هم کاملش نکردم هم به نظرم حرفای بی ربطی بودن :)))
خیلی بهترم هدی جونم

بوس به صورت ماهت عزیز دلم
دقیقا مدیریت خودمه :))))

وجودت سلامت غزل جان و چقدر عالی که دیدار خانواده نازنینت نزدیک هست. انگار عادت مامانهای ما این هست که خودشون رو اولویت آخر قرار بدن. اتفاقا من هم باید به خواهرم هدیه بدم بابت قبولی در یه آزمون. میخوام بجای یک کادوی کلی ، یکسری خرده ریز مثل پیکسل، اکسسوری، ماسک صورت کره ای و این چیزها از دیجی کالا سفارش بدم. روزهای مهر برات پرمهر و شاد سپری بشه گلم💝💋

ان شالله بتونیم بریم.
خیلی خوبه 
یه وقتایی همین خورده ریزه ها از کادوهای کلی بیشتر میچسبه
ممنونم ان شالله برای شما هم

جمع کن بریم اصفهان رفیق :)

ماهم چهار ماهه نرفتیم و بسی دلتنگیم 

هدیه هامونم خریدی،کادو تولدهای تابستون کلا مونده و می‌خوایم بریم دیدن نی نی :)

بخودت سخت نگیر غزلی، مهم نیست خونه برق نزنه،من امروز فقط روی در کابینتهام تمیز کردم و وسطش رفتم خوابیدم باورت میشه؟؟؟از بس بی جونم!کل کابینت‌های ما سه تا کشوعه و یه کابینت کانتر و دوتا دونه بالای لباسشویی !یعنی حالت عادی کار یک ساعتم بود!  مهم سلامتیته، به دردهات توجه کن ، دارن یه چیزی بهت میگن :)

 

 

ای جانم
من الان یک سال و دو ماهه اصفهان نرفتم

منتظر یک خبرم از خواهر همسر 
اگر نیان حتما میریم اصفهان به شرطی که باز راهها رو نبندن

ما هم هدیه هامونو خریدیم
واسه خواهری دیشب خرید کردم
مونده واسه مامان و نی نی خاله که شاید پول بدیم

تو که حق داری با فشارهای این مدت و بیماری
آخ من مبگم کابینت هام کمه از تو که کمتر از منه 
بله ان شالله سلامتی باشه
من کل شهریور دچار خود درگیری بدی بودم نمیدونم چرا
الان خوبم

این حالت رخوت خیلی بده 😞 منم گاهی دچارش شدم اما خوبیش اینه موقتیه. مطمئن باش به زودی برطرف میشه.

چقدر هدیه خریدن سخت شده 

همه چیز وحشتناک گرونه

 

 

 

 

دقیقا همینطوره
کم کم بهتر میشیم

واقعا خیلی بد شده این گرونیای بیش از اندازه واسه هدیه دادن

سلام غزل جان 

راستش کتاب شیفتگی‌ها برای من یه جور متفاوتی بود و من ازش بدم نیومد البته قبول دارم دیالوگ‌های نویسنده بعضی وقتا زیادی طولانی میشه و زیادی با خودش فکر میکنه ولی یه درسهای ریزی توش داره بنظرم و از پارت دوم به بعدش یکم بهتر از پارت اوله... 

امیدوارم پاییزِ خوبی رو شروع کنی پر از انرژی و انگیزه و به سرانجام رسیدن کارهای عقب‌افتاده🍁🍁🍁

 

دارم گوش میدم فعلا که دوستش نداشتم
و الان به خاطر گروهای کتاب گذاشتم بعدن یه کم دیگه ادامه بدم ببینم خوشم میاد؟
برام خسته گننده بود 
من بیشتر مطالب مربوط به روح رو دوست دارم تا مسئله مرگ بین آدمهای زنده

پاییز خیلی خووب شروع شده :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan