روزنه که پدیدار شود
نور که به افکارت بتابد
قلبت که با نور بدرخشد
و با تصور خواسته ات به طپش بیفتد
تو را در مسیری پیاده می کند که سالها به دنبالش می گشتی
همان مسیری که تو را به سوی منبع نور هدایت می کند
غزل
دوش گرفتن یکی از بزرگترین موهبت های زندگی است اما وقتی بعد از کلی کار، آب گرم تنم را نوازش می کند لذتی دو چندان را تجربه می کنم. هنوز از موهایم آب می چکد و لهام. از آن له بودنهای خوب که نتیجه انجام یک عالم کار مفید است. خانه حسابی مرتب و تمیز شده و فقط مانده ظرفها و ریخت و پاش های روی کانتر آشپزخانه اما چشم هایم از شدت خواب می سوزد و به عنوان پاداش از خودم خواسته ام که کمی بنویسد، مسواک بزند و بخوابد.
چهارشنبه که خواهرک زنگ زد دوباره بحث هدف جدید من شد و اسمی که خواهرک هم تاییدش کرده بود. گفتم باید کاری که توی دستم هست را تمام کنم. گفت حالا تو اسم را قطعی کن و ثبت کن! همین حرف کافی بود که بیخیال کارم شوم و کل چهارشنبه سایتها را زیر و رو کنم برای کلمه ای که گویای مسیری باشد که انتخاب کردم. از طرفی ترس داشتم برای عنوانی که تصمیم داشتم کنار اسم اضافه کنم. اما باید ترس را کنار می گذاشتم. پنجشنبه صبح، همسر که در این یک ماه که درگیر انتخاب اسم بودم، سکوت کرده بود و نظر نمی داد، نظرش را در مورد دو اسمی که در نظر بود داد و بالاخره تصمیم نهایی را گرفتم و اسمی که کلا فراموشش کرده بودم را گفتم و همه تایید کردند. تا شب یک لوگوی با مزه هم برایش درست کردم و حالا هی می روم لوگو را نگاه می کنم و ذوق مرگ می شوم. نه این که لوگو خیلی عالی باشد. همین که تصویری از تصمیم من است، دنیایی لذت درونم می ریزید. چقدر برایش پرم از هیجان و امیدوارم ثابت قدم باشم. به هر گوشه ای از برنامه هایی که در ذهن دارم فکر می کنم پر از شور و شوق می شوم. این همان چیزی است که سالها به دنبالش می گشتم. پیش چشمم بود اما نمی دیدمش. شاید زمانش حالا بوده که زودتر متوجه اش نشدم. شاید من باید به رشدی می رسیدم تا بتوانم در این مسیر گام بردارم. شاید لازم بوده مسیر را همانطور که تا امروز طی کردهام، طی کنم تا آماده انجام رسالتی شوم که سالها به دنبال یافتنش بال بال می زدم و نمی دانستم چیست و بعد .... یک نفر سر راهت قرار می گیرد که می بینی چقدر همه فعالیتهایش شبیه چیزی است که با تمام وجود طلبش می کنی و او می شود الهام بخش تو بدون این که روحش خبر داشته باشد.
قبلترها که همسر و دیگران مسیری پیشنهاد می دادند ولی درونم آن چیز را نمی خواست اتفاق خاصی هم نمی افتاد که من را به آن سو بکشاند اما این بار بدون اینکه بخواهم همه چیزهایی که سر راهم قرار می گیرد تهش به همانی ختم می شود که من میخواهم و اینها همه برای من نشانه است.
از امروز قرار است قاطعانه روی سه خرده عادت تمرکز کنم و سال بعد در همین تاریخ خواهم نوشت که هر سه، عادت هایی نهادینه شده اند و کل استایل زندگی ام لبریز از تاثیرات مثبت این سه عادت است.
چقدر فوق العاده است که ماهک زود خوابیده و من می توانم امشب را فقط مسواک بزنم و بخزم روی تخت و لحاف گرم و نرم را روی تنم بکشم و نرمی اش امنیتی عمیق نثارم کند و بعد خودم را در آغوش گرم مردی که تکیه گاهم است و تکیه گاهش هستم در دست خواب رها کنم. اگرچه در واقعیت به ندرت پیش آمده که در آغوشش به خواب بروم. تجربه نشان داده تا پشتم را به همسر نکنم خوابم نمی برد :))))
- جمعه ۲۶ آذر ۰۰