به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۵۳. تتفر

خوب حقیقت چیه؟

 

این که من از خودم بدم میاد

از بی عرضه بودنم متنفرم

از اینکه بچه دار شدم و خودمو وابسته کردم برای هر چیز کوچک و بزرگی به حامی بدم میاد

از اینکه یلدای پارسال حامی به خواست من احترام نذاشت و در نتیجه خانواده خواهرش هم ارزشی برای خواست من قائل نشدن و همشون با هم گند زدن به اون شب بدم میاد

از اینکه اینجا هیچکس رو ندارم متتفرم

از اینکه یادم نمیره که باردار بودم و پریسا اینا اومدن عید دیدنی بعدش گفت امشب خونه بابام آش میپزن برات میارم ولی نیاورد متنفرم

از اینکه شبایی مثل یلدا باشه همه دور هم جمع باشن اما من باید تک و تنها کز کنم تو خودم بدم میاد

تا یادم میاد از وقتی اومدم کرج از یلدا بدم میاد

یادمه وقتی ماهک کوچیک بود یک سال شب یلدا داغون ترین بودم

از اینکه حامی زبون منو نمیفهمه متنفرم

از اینکه اینقدر احساس بدبختی و بیچارکی میکنم متنفرم

از خودم بیشتر از هر چیزی متنفرم

از این انفعال

از این حس عدم کفایت

از این حس خواستنی نبودن

از این حس حال بهم زن بودن

از این حس بی عرضگی

و تازه متنفرم از اینکه کسی برای بی کسی من تو این شهر لعنتی دلش بسوزه و بگه آخییییییی

و متنفرم از اینکه هر بار از بی کس و کار بودنم حالم بد میشه حامی به جای سکوت و فقط شنیدن آب میریزه تو آسیاب احساس بدبختی من

سلام عزیزم

خوبی؟

 

خیلی وقت بود نخونده بودمت و امروز یک نفس خوندمت و ببخش سرنزدم..

 

یک زمانی که به خودم گیرداده بودم و سعی میکردم کودک درونم درمان کنم، یکی خیلی بیخبر اما شخص خبره و باتجربه، بیهوا بهم گفت: اینقدر به خودت گیر نده! 

 

چندوقت بعدترش، یک شخص بسیار موفقی در سخنرانی تد دیدم که از خودش حرف میزد و میگفت:این مشکلات داشته و داره، الان این جا رسیده.

 

جالب بود برام، یعنی تلنگر بود، این شخص، کوهی از آسیبهای کودکی دیده بود، اما در حوزه زندگیش موفق بود. یعنی یک قسمت حوزه زندگیش خراب بود، یک قسمتش درست بود.

به این فکر میکردم خب لازم نیست همه قسمتهای زندگی یک ادم درست باشه که زندگیت خوب پیش بره، هوم؟؟

گاهی در حوزه کاری موفقی،در زندگی عشقی خراب کردی، حوزه سلامتت خرابه، حوزه مالیت عالیه.

 

که میتونه ریشه از کودکی و یا آسیبهایی باشه که دیدیم.

 

 

جدیدا رئیسمو میبینم که اصلا نمیفهمه و نمیدونه ۱میلیون تومان چندصفر داره، اما در حوزه عاطفی زندگیش خلا بزرگی داره که فقط حسرت میخوره.

 

اینها بیشتر برای یاداوری خودم بود، چون منم اخیرا دوباره گیر دادم به کارهای نکردم و فرصتهای از دست رفته ام...

 

دلم میخواد بتونم یکم آرومتر بشم و کمتر کنکاش کنم..

یعنی بپذیرم اینی که هستم.

آخ اگر میتونستم به خودم اینقدر گیر ندم :(((

معمولا همینطوره. انگار نمیتونه همه چنبه ها خوبِ خوب باشه. یک جا یک چیزی میلنگه :))

بله ما باید بپذیریم که نمیشه همه چیز کامل و بی نقص باشه. مثل خودمون که پر از نقصیم و در عین حال کاملیم

 کاش ما بتونیم بچه هامون رو با کمترین آسیب بزرگ کنیم


عزیزم آره گاهی داشته دیگران آرزوی ماست بعد همون آدم آرزوی داشته های ما رو داره. دنیای عجیبیه

کاش موفق بشیم و خودمون رو بپذیریم این مهمه 

وقتی همه دوستام - همه ی دوستام  - تو بازه زمانی سه ساله مهاجرت کردن حس تنهایی و بی کسی خیلی آزارم میداد ... 

یادمه یه بازه زمانی برای خودم قانون گذاشته بودم که مثلا تا پایان سال سه دوست خانوادگی داشته باشیم و به چشم شکارچی به اطرافم نگاه میکردم :)))

البته به سه تا نرسید ولی یه دونه دوست جور شد :))

 

یکی از راههای زیادکردن معاشرت همین مهد ماهک و ساعتهای بردن و آوردن بچه اس ... با مامانای دیگه معاشرت میکنی و بعد مثلا قرار میزارید باهم برید صبحانه  یا پیاده روی ... کم کم ارتباطات شکل میگیره و بعد میتونی از بینشون انتخاب کنی با کی بیشتر ارتباط بگیری .

ای جان چقدر سخت که همه شون رفتن
ولی همون یه دونه یک دنیاست برای خودش

بله همینطوره.  برای دوستِ خوب  پیدا کردن باید تلاش کرد

خب خداروشکر😍

منتظر بودم بیای بگی که خودتون شادی کردین و ماهک خوشحال شده.

قربونت برم هدهد عزیزم
امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه
ماهک خیلی خوشحال بود

ببین می دونی که این تنهایی رو منم دارم خیلی بزرگتر و وحشتناک تر از تنهایی تو 

اما آیا اهمیتی داره؟ نه

خودم میز خوشگل می چینم، آهنگهای یلدایی می زارم و خوشحالی می کنم و جشن می گیریم. 

اولش شاید عجیب باشه ولی خوب باید واقعیت زندگی خودمون رو قبول کنیم که

من اگر یادت باشه همیشه بهت گفتم، به نظرم تو همیشه زیادی کوتاه میای و حرفت رو نمی زنی. این حرف نزدن تو دلت جمع میشه و مشکلات رو روی هم جمع می کنه. به نظر من همسرت ذاتا آدم کنترل گریه و تو باید باید کنترل خودت رو دستت بگیری. 

اینم بگم که اصلا قابل مقایسه با قبل نیستیا، خیلی پیشرفت کردی و خیلی مستقل تر شدی. شاید خودت اینو نبینی البته ولی من کاملا می فهممش. 

از دوست من متنفر نباش، دوستش داشته باش لطفا

قربونت برم مو فرفری قشنگم
آره میدونم. فقط فرقش اینه که تو خودتو تو ترسهات اسیر نکردی و میتونی قوی تر عمل کنی
واقعا نمیدونم چی شد به اینجا رسید که اینقدر وابسته کردم خودمو در حالیکه به شدت آدم مستقلی بودم مگر تو خرید کردن لباس
مامان میگه کلا از دو سالگی خودت از پس خودت برمیومدی

من خسته ام از اینکه نمیرم تو دل ترسم. خواهرک میگه تو باید دوباره کار رو شروع کنی تا دوباره بشی خودت و من!!! با اینکه حامی هم میگه حد تو این نیستا!!!

ببین پریشب من به قدری گریه کردم که ...
اما دیروز همه چیز یه جور دیگه پیش رفت. به حامی زنگ زدن که کلاسا تشکیل نده و نرفت
و بعد فقط و فقط به خاطر ماهک رفتم خرید یلدا و نگم که خوشحالیش چه جونی به من داد و کلی حال و هوامونو عوض کرد
برای یک عروسکِ دست ساز معمولی ده بار تشکر کرد
تا برسیم خونه ۳ بود. له بودم اما به خاطر ماهک که دلش آش رشته میخواست با همون وضعیت له آش پختم. با  ظرفایی که ماهک تو ذهنش نبود داریم میز چیدم و هزار بار گفت این بهترین یلدامونه
چون خودش اولین بار بود که واقعا معنی یلدا رو درک کرده بود

آره حامی کلا آدم کنترل گری هست و بلد نیست نباشه و منم بله خیلی کوتاه میام ولی از حامی بپرسی نظرش این نیستا🤣
دارم تلاش میکنم که بعضی تصمیما رو خودم تنها بگیرم 
 مرسی که حواست بهم هست و تغییرات خوب رو یادم میاری🥰🥰

چقدر دلم میخواد بتونم با دویتت به صلح کامل برسم.
بیا بغلم مو فرفری که اگر ایران بودی تا الان ده بار اومده بودم دیدنت🥰🥰🥰


غزل خیلیا تو شهرشون پر از خانواده و فامیلشونه.. ولی بازم شب یلدا جایی نمیرن و تنهان. تو که باز دوری و میدونی به خاطر دوریه.

حتما که نباید با بقیه جمع بشین.. خودت و ماهک و اگر حامی هم اهلشه سه تایی دور هم بشینین.

یه میز کوچیک و جمع و جور بچین و دو سه تا عکس و بعدم یه فیلمی چیزی که ماهک هم دوست داشته باشه بذارین و خوراکی بخورین و شادی کنین و تمام.

ماهک حتما خوشحال میشه و یادش میمونه.

 

بعدم خداروشکر کن که رانندگی میکنی.. من گواهینامه دارم ولی بعدش ترسیدم و تنها نشستم پشت فرمون و هر روز خودم رو لعنت میکنم که اگر خودم رانندگی میکردم نصف این هم به همسر وابسته نبودم و خودم کارامو‌ میکردم.

 

 

بله هدهد عزیزم. من اولین و آخرین نفر نیستم تو این شرایط
منِ ترسو از تنهایی این سالها خوب دوام آوردم🤣
الان دیگه تنهاییمو دوست دارم. خیلی وقتا خبر مهمونی میرسه مبگم خوبه من اصفهان نیستم حال نداشتم برم
اما یه روزایی هم هست که دلتنگ تربن آدم زمین میشم
من همه این سالها با اینکه خیلی اهلش نیستم اما برای یلدا حتما میز چیدم. 
پارسال خونه مادر همسر بودم و خاطره خیلی بدی شد برای من
تا چند وقت بچه ام هم تو مددسه گریه میکرد به خاطر اون شب اما خودش نمیدونست چرا
در حالیکه موقع شروع مدرسا حتی بغض هم نکرده بود و با خوشحالی شروعش کرده بود و من چقدر نگرانش بودم

دیروز خسته ترین بودم ولی فقط با خاطر ماهک میز چیدم و هزار بار گفت این بهترین یلدامونه

عزیز دام. واقعا رانندگی خیلی ضروریه واسه خانوما. 
عزیز دلم خودتو لعنت نکن. این یک مهارت اکتسابیه خوب.از مسیرای کوتاه شروع کن بشین. مثلا تا سر خیابون اصلی. یا یک خیابون کم ترافیک و بعد کم کم اعتماد به نفست که بیشتر شد شروع میکنی به رفتن به جاهای شلوغتر
ما ماشین که خریدیم همسر من رانندگی نمیکرد. تو جاده های بین شهری نشست و ویگه بعدش شهر  هم اوکی شد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan