به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

؟ و تمااام

پروسه سه ماهه اومدن خواهرک تمام شد

و من واقعا متاسفم که چقدر حرص خوردم

چون در هر صورت این سه ماه میگذشت

البته که وقتی خیالم از اومدن و رفتن نسرین اینا راحت شد، تازه تونستم خوشحال باشم از اومدن خواهرک ولی اینقدر خسته و مضطرب بود که گاهی حتی فرصت چند جمله صحبت خواهرانه هم نبود و فقط حسرتش به دل من میموند و دلگیر میشدم

از همه این سه ماه، حلیم بادمجونی که مامان برام فرستاده بود، تولد ماهک تو رستوان ربوشف و ارکیده روز آخر برام خیلی بولده و عین یه رویای شیرینه این دیدارهای هر هفته

با این وجود من خوب نیستم. از روزی که با حامی بحث کردیم دیگه به مود خوشحالم برنگشتم مگر موقتی و چند ساعتی. حالتهای جسمی افسردگی رو به وضوح دارم و قسمت مسخره اش اینه که حامی همچنان معتقده که اون جمله لعنتی حرف بدی نبوده 

دلم میخواد بی پرده، بی سانسور تمام نشخوارهای ذهنیمو اینجا بنویسم. بدون اینکه فکر کنم نظر بقبه چیه. احساس میکنم مغزم زیادی شلوغه و نمیزاره زندگی کنم.

چقدر کودکانه فکر میکردم وقتی این پروسه سه ماهه تمام بشه من به جاهای خوبی ارتقا پیدا میکنم به لحاظ حساسیت هام در حالیکه هنوز به خاطر دستشویی بردن ماهک تو آزمایشگاه تنم داغ میشه که نکنه خوردم به سطل دستشویی؟! با اینکه ماهک میگه نخوردی و من تمام اون لباسها رو شستم. خسته ام از این فکرا و فوبیای کثیفی. 1

سلام

غزل جان برای این حساسیتا دارو استفاده میکنی؟

من شنیدم با دارو خیلی کنترل میشه.

چه اشکالی داره.. حتما یه چیزی تو شیمی خونت بالا پایین میشه و وقتی با دارو بشه کنترلش کرد چرا که نه؟ مثل اینهمه آدم که برای کنترل فشار خون و قند و تیروئید دارو میخورن. همه داروها هم بالاخره یه عوارضی دارن. اما حتما فایده‌اشون بیشتر از ضررشونه.

ببخشید البته، چون خیلی ناراحتی به خاطرش گفتم.

♥️♥️♥️

 

 

 

سلام هدهد جان
ببین همون دارویی که بعد از حمله های عصبی شروع کردم ظاهرن یک اثراتی داره ولی خوب من خیلی درکش نکردم چون کرونا واقعا همه چیز رو در من خیلی داغون کرد و بعد از وحشت مردن به اون روز افتادم و از خونه بیرون نرفتن ها باعث حساسیت های بیشتری شد
یه توضیحاتی تو پست جدید دادم. واقعا اینقدر این دارو در عین درمان من رو اذیت کرد که میترسم چیز جدیدی اضافه کنم

ممنونم از اینکه برام نوشتی

بقول دکتر شکوری شما مختاری ای بنویسی یا ننویسید ولی من ازتون خوووواهش میکنم بنویسید :)))

بنویس غزل حتی اگر منتشرش نکردی،حتی اگر رمز دار بنویسی و رمز به هیشکی ندی حتما بنویس 

از دست این مردهااااا :/

جااان به ماهک که میگه نخوردی جییییگرشو 

جای خواهرک خالی نباشه 

عاشق خودت و دکتر شکوریِ عزیز هستم
می نویسم و میخوام نترسم و منتشر کنم
یعنی میخوام باید ببینم چه میکنم

واقعا که از دست مردا

:)))
مرسی واقعا جاش خالیه اگرچه نمیتونستم از بودنش بهره ببرم چون همش خسته بود و کار داشت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan