به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

26. دلتنگ مامان

یه وقتایی دوری خیلی خیلی غم انگیز میشه

به ندرت میشه همه دور هم باشند و من دلم بخواد برم اما امروز به طرز وحشتناکی دلم میخواد منم کنار بقیه تو کارگاه خواهرک بودم.

هم دلم تنگ شده، 

هم جونِ بیرون رفتن و راه رفتن ندارم،

هم خیلی حوصله ام سر رفته

و هم دلم میخواد کنار مامانم باشم

دلم میخواد تو حیاط  سر سبز و با صفای کارگاه بشینم و به سر و صدا و شلوغی بقیه گوش کنم و یک وقتایی منم قاطی شلوغی بشم و بلند بلند حرف بزنم و بخندم و آخر شب که همه رفتند، توی ایوون رختخواب پهن کنم و چشم بدوزم به آسمون و تو سکوتی که با پیچیدن باد لابلای برگ درختا میشکنه غرق خواب بشم.

امروز بعد از مدتها دوباره با فکر این که باز هم روزها گذشته و من پا روی ترسهام نگذاشتم و کار و کسبی برای خودم شروع نکردم، روز رو شروع کردم. کاش از منطقه امنم بیام بیرون :(

 

وای غزل نداشتن کسب و کار واقعا من رو هم اذیت می کنه .

بعضی وقتها آدم دلش می خواد دقیقا مثل همون که یاسی گفت بره لای دست فامیل هاش:))

خیلی بده خصوصا که من تا بارداریم هم کار میکردم و الان سخت میگذره😔
دقیقا دیروز همین حسو داشتم که برم اونجا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan