به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

منِ تنها

کفشهایم را که در می آورم و پا روی زمین خانه می گذارم، بعد از مدتها احساس می کنم که من چقدر چقدر و چقدر زیاد و اساسی نیاز دارم به بودن در جمعی دوستانه و صمیمی و در عین حال بگو بخند. دوباره بعد از مدتها متوجه می شوم که من چقدرررررررر تنهام. زیادی تنهام و همین است که من تلاشهای زیادی از جمله روانپزشک (که کماکان دارو میخورم)، روانشناس، و خیلی کارهای دیگری برای خلاص شدن از این حساسیتهای مزاحم کردم اما بهبودی حاصل نشد یا آنقدر دوباره تنها ماندم که به شکل دیگری برگشت.

امشب که برای تمرینِ اجرای ماهک و هم‌دوره‌ای‌هایش به آن یکی آموزشگاه رفته بودیم و مامانهای هم گروهیِ کلاسِ صبورا مثل هفته های قبل اما به دلیل چیدمان متفاوت صمیمی‌تر نشسته بودیم و من مثل خیلی وقتها به دلیل یکی از حساسیتهای مسخره، در درون مضطرب بودم، و در ذهنم به الناز و سپیده و سهیلا و سارا می گفتم: "خوش به حالشون که ریلکس اند و می تونند از زندگی لذت ببرند. راحت برن بیرون، بیان و کیف کنند"، چنان بحث گرمی افتاد که کلا دلواپسیِ مضحکم را فراموش کردم. من عاشق شخصیت پر انرژی و شلوغ الناز هستم و ستایش گر متانت و کم حرفی و صدای ظریفِ  سپیده و چنان در درون از بودن در کنارشان لذت می برم که تمام مشغله هایم را فراموش می کنم. چقدر دوستهایی اینچنین را کم دارم و چقدر حیف که این دور هم بودنها رو به پایان است.

چقدر دلم میخواهد یک گوشه دنج پیدا کنم که نه ماهک باشد و نه همسر و چشمانی داشته باشم پر از اشک تا کمی از درد تنهایی بیش از اندازه را ببارم. اما نه اشکی هست و نه جای دنجی.

 

 

غ‌زل‌واره

+ هر چقدر هم خودم را ترغیب کنم میلم به نوشتن و خواندن آنقدر کم شده که حتی همان چند کلام حرفِ دلم هم گوشه‌ای زیر آوار افکار و روزمرگی‌ها مدفون می شود و نه وبلاگ می خوانم و نه کتاب.

 

+ ماهک دو هفته هست که مدرسه نرفته (هفته اول سرماخوردگی و حالا آلودگی) و من تازه می فهمم چقدر این مدرسه رفتن  حال و هوای طفلکم را خوش می کند

 

+ چند روزی هست که متوجه شدم ماهک خیلی کم می خندد و خودم را به محاکمه می کشم که باعثش تویی 

همه ما از درون احساس تنهایی میکنیم. من شده آدمهایی رو دیدم که دوستان زیادی داشتند به ظاهر در جمع های شلوغ بودند اما از درون احساس تنهایی میکردند. بعضی ها هم هستند که دوستان یا اطرافیان زیادی ندارند اما کمتر احساس تنهایی میکنند و با خودشون به صلح درونی رسیدند.
من خودم شخصا فقط یک دوست دارم!
که اونم شاید سالی دو بار ببینمش یا هفته ای یکبار دو هفته یکبار حال همدیگرو جویا بشیم.
قبلا خودم یک زمانی همش احساس تنهایی و بی کسی داشتم دلم میخواست تو یک جمع دوستانه بودم بی نقاب و خود واقعیم بودم و راحت میخندیدم و از زندگیم میگفتم و حرف میزدیم بعدش دیدم پیدا کردم همچین جمعی برام مقدور نیست یعنی نشد که بشه و حالا با خودم و تنهاییم کنار آمدم و دوست شدم. تنهاییم شده رفیق و مونسم.
درست میگی آیدا جان
فقط من روابط نرمال زندگی مثل رفت و آمدهای خانوادگی هم به خاطر دوری سر جاش نیست وگرنه من بیشتر به یک حضور صمیمی نیاز دارم

واقعا پیدا کردن چنین جمعی راحت نیست
زنده باشی و پایدار
مرسی که نوشتی برام

امیدوارم خوب باشی و خوب بمونی، کنارِ ماهک عزیز

ماهک حالش بهتره الآن؟

بیشتر بنویس :*

قربونت برم هدی جانکم
خوب!؟ با کلی یالا پایین روان فکر کنم الان خوبم :))
ماهک خوبه شکر خدا
با مدرسه خوشحاله 

حسش باشه حتما 
تو بهتری؟
دوستت دارم

خوب باش غزلک تو باعثش نیستی ...

مرسی نسترن جون
امیدوارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan