Who can say where the road goes?
Where the day flows?
Only time.
And who can say if your love grows As your heart chose?
Only time.
Who can say when the roads meet that love might be in your heart?
And who can say when the day sleeps If the night keeps all your heart?
Who knows? Only time.
این آرزوی دیرین من است که هر صبح ساعت 5 راحت، سرحال و پر انرژی صبح را آغاز کنم و چقدر راحت بیدار شدم، بدون خوابالودگی، سرحال و پر انرژی. البته ساعت 5:30. دوست دارم آن زمان فقط و فقط برای خودم باشد اما این در صورتی ممکن است که من زودتر از همسر بیدار شوم و برای خودم خلوتی در پر انرژیترین زمانِ زمینِ برپا کنم و مدیتیشینی پر قدرت به وجودم تزریق کنم. با مطالعات دیشب باید روتین منظم و مرتبی برای خواب طراحی کنم و به شدت به آن پایبند شوم. آن وقت است که می توانم آرزوی دیرینم را عملی کنم.
چند ماه گذشته بیشتر به مرور کتابهایی که خوانده بودم گذشت و مرور چقدر کمک کننده است. عمیق میشود معلوماتی که از مطالعاتت کسب کردی. نه اینکه کتاب جدیدی نخوانده باشم. بلکه همانهایی هم که خواندم را دوبار خواندم مگر رمان بودند. مثل "کاندید" که در مورد زیاده طلبی بود و طمعکاریها، سه کتاب از فردریک بکمن که "تمام آنچه پسر کوچولویم باید دربارهٔ دنیا بداند" را خیلی دوست نداشتم و حوصله ام را سر برد با اینکه نویسنده محبوب من است. اگرچه مطالبی در ستایش از زن درش بود که خیلی دلنشین بود و اگر فرصت کنم، جمله هایش را اینجا می گذارم. مثل کتاب "مادر" از لیوبا ورونکوا که در رسته نوجوان بود ولی من عاشقش شدم. مثل "زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری" که چقدر امیدبخش و شیرین بود. یا کتاب "ماشالله خوان در دربار هارون الرشید" که ژانر طنز داشت و بیشتر خوانش ایوب آقاخانی را دوست داشتم. کتاب "جای خالی سلوچ" که از آن رمانهایی هست که عاشق نوع نگارشش شدم و باید دوباره بخوانم اش. مثل کتاب "مسئله اسپینوزا" که با یک خوانش افتضاح گوش کردم و باید در اولین فرصت خودم دوباره کتاب را بخوانم چون مطالبش برایم بسیار پر اهمیت بود. مثل کتاب "پنج بزرگ زندگی"که روایت داستانی مهارتهای کسب و کار و زندگی بود و در لیست مرور شوندههاست و کلی کتاب دیگر که اسمشان یادم نیست چون از پلتفرمهای متفاوتی برای کتاب گوش دادن استفاده می کنم. و البته هری پاتر برای بار دوم :) خدایا من چقدر عاشق این سری کتاب شده ام و از گوش دادنشان سیر نمی شوم.
اما در مورد مباحث توسعه فردی که مرتب در حال مرور آموخته هایم هستم؛ پادکستی پیدا کردم که کمک بزرگی به مرور کتابهایی که خواندم و آموخته هایم کرده و می کند، پادکست "ناجی" هست. عاشق صدای پری و لحن صحبتش هستم و چقدر دوست داشتنی هست مطالبی که مرور می کند. ناجی از نظر من یک پادکست حال خوب کن و پر انرژی است که درسهای زیادی برای ارائه دادن دارد و چقدر اعتماد به نفست بالا می رود وقتی تقریبا همه کتابهایی که در یک پادکست مرور می شود را خوانده باشی و خوب بفهمی که در مورد چه چیزی دارد صحبت می کند.
پادکست دیگری که به شدت توصیه می کنم دنبال کنید "timecoach" هست که واقعا یک پادکست فوق العادست برای ایجاد تغییرات اساسی در لایف استایل و توسعه فردی. مباحثی درش مطرح میشود که بسیار جذاب، کاربردی و مهم هستند و خوراک این روزهای خودم شده است.
و پادکست سوم که ماههاست شیفته اش شده ام و با هر اپیزودش کلی حالم خوب می شود، پادکست "طنزپردازی" هست . نه این که طنز باشد ولی نوع بیانش و مطالبی که در آن مطرح می شوند خیلی جذاب هست و در مورد طنزپردازها صحبت می کند و به قولِ خودِ محمد "اگر چیز خنده داری هم بود، چشم، می گیم که بخندید"
و حالا چند روزی است فکری به سرم زده و چقدر دلم میخواهد حرفه ای و جدی در این زمینه گام بردارم. از همان ایده هایی که ته دلم برایش اشتیاقی عمیق احساس می کنم چون به نوعی در راستای علاقه مندیهایم است و چیزی است که پیشنهادِ هیچ کس نیست. خودِ خودِ خودم بعد از سالها به این نتیجه رسیده ام که شاید این همان رسالتی است که سالها به دنبال پیدا کردنش بودم. رسالتی که مختص من باشد،فقط برای خودم . نه این که کاری باشد که دیگران تا به حال انجام نداده باشند. بلکه زمینه ایست که خیلی هم فعال هست و واقعا چقدر فکر کردن به آن برایم هیجان انگیز است که تخصصی در راستای علاقه مندیهایم را در پیش بگیرم و باید برایش کفش آهنی به پا کنم. نه اینکه قبلا حس هایی چنین خوب را تجربه نکرده باشم بلکه مدتی هست به جای بیکار نشستن، کارهای متفاوتی را در پیش گرفته ام تا بالاخره راهم را پیدا کنم. تا کاری نکنیم و دست روی دست بگذاریم راهمان را پیدا نمی کنیم. باید نترسیم و کاری انجام بدهیم، آنوقت است که بالاخره یکی از آن ایده ها و کارهایی که در پیش گرفتیم اشتیاقِ درونی ما را به شدت برمیانگیزاند و این یعنی خواستِ قلبیِ ما همان است و اگر خواستِ قلبیمان را پیدا کنیم؛ حتما با تلاش و پشتکار درش موفق خواهیم شد.
غزلواره:
+ چقدر همه نوشتههای این پست بدون این که متوجه باشم به افکار و دغدغه های ذهنی من مربوط هستند. متن موزیکِ Enya که یادآور روزهای شیرین سال 95 است، همان روزهایی که لیلا آهنگ را روی تکرار میگذاشت و صدایش تمام فضای شرکت را پر می کرد و چقدر به من احساس آرامش و امنیت می داد و میدهد و خیلی اتفاقی وقتی استوری های دکتر سیدا را نگاه میکردم موزیک پس زمینه اش بود و دقیقا متن اش مطابق با افکار آن لحظه من بود
+ یکشنبه متن را نوشتم و دیروز ویرایش کردم که به مناسبت روز کتاب و کتابخوانی منتظرش کنم اما بیان بیهوش شد. و دیروز امروز کلا چشمهایم به زور باز میشد چون خواب خوبی ندارم. دیشب هم به خاطر ماه حسابی اذیت شدم. نباید اجازه بدهم نظم خواب ماه بهم بریزد که همه مان را بی خواب می کند.
+ به مناسبت روز کتاب برای ماه کتاب لوح نویسی، آموزش نقاشی و الفبا خریدم و چقدر کیف کرده بود که لابلای کتابهای فروشگاه غلت میزد :)))
- سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰