خوبم اما خوب نیستم
همه چیز خوبه اما خوب نیست
همه جا آرومه ولی آروم نیست
هیچ کارم خوب پیش نمیره و تنها دلیل!!!!!
حذف روابط فیزیکی، ندیدن آدمها و زندگی کردن هاشونِ
دلتنگ خانواده ام اما ولع عجیبی برای ترکستان دارم. اگر مامان اینا دلخور نمی شدند؛ در اولین فرصت خودم رو می رسوندم به خونه پدری همسر و همه انگیزه ها و انرژی های دنیا رو میبلعیدم.
حقیقت این است که بعد از خانه خودمان، من هیچ جا به اندازه خانه پدری همسر آسایش و راحتی ندارم. جای وسایلم مشخص است. یک اتاق در اختیارم است و هر زمان که شلوغ باشد و من لبریز شوم؛ پارکینگ و حیاط را دارم که پناه ببرم. کسی از من انتظار رفتن منزل این و آن را ندارد و نهایت انتظار بیرون رفتن های یکی دو ساعته در طبیعت است که عاشقش هستم. و خیلی چیزهای دیگر که موجب آرامش من است
اینقدر که آدمها را ندیده ام؛ زندگی کردن ها را حس نکرده ام، ساده ترین کارهای روزمره هم از من ساخته نیست. همه اش کسل و خوابالود می گذرد و نمی فهمم چطور صبح شب می شود و من فقط به انتظار تمام شدن این روزها وقت می گذرانم.
راهکاری دارید که زودتر از این بی حوصلگی خلاص شوم؟ فعلا امکان دیدار با خانواده ها مهیا نیست. غیر از این چه کنم؟ خرید هم که نمی شود رفت؛ چون دلتا بچه ها را خیلی تهدید می کند و همسر به شدت مخالف است.
- سه شنبه ۱۶ شهریور ۰۰