ماهک مشغول بازی با نرم کننده خودش و اسپری دو فاز منِ. یک وقتایی چنان مشغول بازی میشه که دیگه حواسش به هیچ چیز نیست. صدای همسر از اتاق میاد که با پدرش در مورد مالیات زوری که مجبور به پرداختش هستیم صحبت میکنه و من با یک حال خوب قشنگی نشستم از قشنگی های زندگی بنویسم.
روز قبل از تولدم با ترس بدی شروع شد و از صبح دپرس بودم. از این ور میفتادم اون ور و حوصله هیچ کاری نداشتم. قرار نبود کیک بخریم چون وضع دندونامون خرابه و جرات دندونپزشکی رفتن هم نداریم. اما در رو که باز کردم همسر با یک جعبه کیک پشت در بود چون ماهک گفته بود میخوام فوت کنم. کثیف هم نبودیم ها اما ماهک خیلی سرش عرق میکنه. گفتم بریم حمام بعد لباس خوشگل بپوشیم عکس بگیریم. ماهک موقعی که خواب بودم با دستای کوچولوش تا تونسته بود موهاش رو بهم تابونده بود که دو تا کش رو با هم به ابریشم های طلاییش ببنده(ایده جدیدش بود). منم که فراموش کردم قبل از حمام کش ها رو باز کنم؛ وقتی هنوز موهاش کامل خیس نبود به سختی بازشون کردم و به عقل مبارکم نرسید که کش ها رو بچینم. چشم تون روز بد نبینه که موهای ماه حسابی پیچیده بود بهم. با خلاقیت بالایی که دارم؛ تصمیم گرفتم با نرم کننده قضیه رو حل و فصل کنم اما به جای بهتر شدن؛ موها که سُر شده بودن؛ سر خوردن و کل گره ها تشریف مبارکشون رو برده بودند سر موهاش. بعد از حمام یک خبطی کردم و همسر رو صدا کردم که بیا موهای ماه رو ببین میتونی باز کنی تا من میز رو آماده کنم و شد آنی که نباید :)) سرزنش. حالا از این قسمتش که بگذریم همسر هم تلاش های فراوانی کرد و در نهایت، تلاش های سه نفریمون منجر به یک گره کور اساسی شد که حالا شبیه سیم که نه اما درست شبیه این اسکاچ های توت فرنگی و انبه اینا هست!!! :)))) و بعد از دقیقا دو ساعت تلاش که همسر اجازه نمیداد موهاش رو بچینم و اصرار داشت بازشون کنیم و غرهایی که این وسط رد و بدل شد و گریه های ماهک؛ بالاخره از منتها الیه اسکاچ انبه موهاش رو چیدیم. :)))
شب سختی بود. هر سه تایی مون اذیت شدیم چون همسر عاشق موی بلنده خصوصا طلایی های ماه و به خاطر حجم زیاد کار و خستگی نتونست خودش رو کنترل کنه که من رو سرزنش نکنه اما الان که ماجرا رو از دور نگاه میکنم دقیقا شبیه یک کمدی بوده. فقط ما سه تا نقش مون رو خوب بازی نکردیم :))))
و اینطوری بود که کل روز تولدم (دیروز) تبدیل شد به یک روز کسالت بار پر از دلخوری که قسمت قشنگش رسیدن لباسهای ماهک بود که از نت خریده بودم و هدیه ای که خانم همسایه شب برام آورد و البته کمی صحبت با خواهرک. از طرفی ساعت 7 جلسه رایگانی در مورد توسعه فردی بود که دو جلسه قبلش رو هم فراموش کرده بودم شرکت کنم. بخش زیادی از حرفاش در تایید تلاش ما بود برای خرید خونه بزرگی بود و حرفی که تکونم داد این بود:
یک خبر خوب دارم؛ یک خبر بد
خبر بد اینه که: فقط یک فشنگ داری
خبر خوب اینه که: هنوز یک فشنگ داری
دقیقا سه ماه از اول سال گذشت. چقدر از عملکردت تو این سه ماه راضی هستی. به این فکر کن که 9 ماه دیگه باقی مونده. برای 9 ماه آینده چه اهداف و برنامه هایی داری.
قبل از این جلسه با همسر حرف زدم. بهش گفتم ما باید تغییر کنیم. بیا از این خصلت خبیث سرزنش کردن دست بردار. بهم نخندید اما یادم نیست همسر چی گفت ولی هر چی گفتیم بعد از جلسهِ شبِ همسر، اوضاع رو به بهبودی گذاشت و من امروز از ضبح که بیدار شدم خوب بود.
راجع به تنبلی خوندم. پادکست توسعه فردی گوش دادم. وسطای خوندن تنبلی خوابم برد اما وقتی بیدار شدم باز ادامه دادم. با ماهک یک عالم بازی کردیم. ورزش حتی. گرگ و هوا (به قول خودش). بخور بخور بازی. تامپرو بازی که من برم تا جایی که برسیم به ماشین تپل یا به تونل مورد علاقه اش. با حال خوبم کلی با نسترن حرف زدم اگرچه دلم برای تلخیش خیلی گرفته بود و هنوزم دلم میخواد دستم میرسید کاری کنم که از ته دل بخنده. وسطش خانم همسایه اومد و خیلی طولانی حرف زدیم و باز تولدم رو تبریک گفت. بعد از ناهار حمام کردیم و ولو شده روی تخت بازم تامپرو بازی و بعد کمی تمیز کاری تا اومدن همسر.
وسطای نوشتن رفتم سراغ همسر که باز از هم دلخور نشیم اما همچنان سرش تو گوشیه که پیامهای همکاران محترم رو جواب بده. که .....
تذکر: این قسمت یک کم ناموسیِ :))
ماهک می پره تو بغلم و میگه بیا قایم موشک. میره می شماره 1،2،...10، 11، شش ده، پنج ده :))) تا اینکه نوبت من میشه و ماهک رفته تو بغل همسر قایم شده. مثلا من ندیدمش. یهو میپره وسط پذیرایی . میپرسم کجا بودی؟ میگه زیرِ حامی و من همسر هلاک میشیم از خنده. بعد به من میگه: "تو هم برو زیر حامی قابم شو" که دیگه احساس میکنم الانِ که از خنده نصف بشم اما مجبورم خودم رو کنترل کنم که باز از خندیدن ما ناراحت نشه. بهش میگم: "روی حامی بخوابم پیدام میکنی؟" میگه:"دیده میشی" تازه اگر بحث قایم موشک نباشه سریع می پره روی من میشینه و وقتی همسر می گفت کجا نشستی؟ میگفت روی اسب :)))
کلا مدل قایم شدن ماهک اینطوریه که اغلب همین که من رو نبینه فکر میکنه که کامل قایم شده. هنوز صحنه قایم شدن پارسالش جلوی چشمم هستش که سرش رو برده بود زیر مبل و به حالت سجده خوابیده بود و بدن کوچولوش بیرون بود :)) اگر تا حالا با فسقلیا قایم موشک بازی نکردی حتما امتحان کنید.
غ ز ل واره:
+ درگیر کتابهای یالوم و پادکست رواق بودم هفته قبل. اما یهو احساس کردم فعلا ظرفیتم پر شده. به خودم استراحت دادم و رفتم سراغ دکتر شکوری و چقدر صدای این آدم حال منو خوب میکنه. کاش بتونم تمرکز کنم و بیشتر از مطالعاتم حرف بزنم.
+ سه تا از دوستای عزیز و خیلی نزدیک وبلاگیام این روزا سر حال نیستن. هر کدوم به دلیلی. از اعماق قلبم برای هر سه تاشون آرزوی آرامش و سلامتی دارم. الهی انرژی های مثبتم بهشون برسه. چقدر خوبه که به هر سه شون کم و بیش دسترسی دارم و میتونم خارج از فضای وب جویای احوالشون بشم و بی خبر نمونم.
+دیروز بعد از حدود شش ماه حضوری رفتیم خرید سوپری. عشق دنیا رو کردم. کلی حالم عوض شد. واقعا از چه چیزایی محروم شدیم ها.
+ چقدر دلم تابستونای خونه پدرشوهر رو میخواد. چقدر دلم براشون تنگ شده و چقدر دوست دارم همشون بغل کنم و بچلونم.
+ دلم برای مامان اینا خیلی تنگ شده. قراره حالا که همه شون مبتلا شدن؛ همسر که خلوت تر شد یک سری بریم دیدنشون.
+ به به کادوی تولد نقدی :))))
+ چرا من اینقدر ماهک رو عاشقم؟ نمیزاره گازش بگیرم :((
+ تخفیف های این روزای فیدیبو رو دیدید؟
- سه شنبه ۱ تیر ۰۰