به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

۳۲. سرشار

چه حسی فوق العاده تر از اینکه با رسیدن مهمونات تمام خستگیات در بره و وقتی خونه غرق سکوت و تاریکِ یواش بخزی روی تخت تمیزت و نفس راحتی بکشی که اگرچه کارهات تمام نشد اما همه چیز خوب برگزار شد و بسیار خوش گذشت. 

 

غ ز ل واره:

+ نسرین عجیب دوست داشتنی، مهربون و محتاطه. صد بار گفته زحمت آوردیم خسته ات کردیم‌. اما من ته دلم غنج میره که دارمش و الان بعد از هشت سال بالاخره جور شد که بیان

 

+ چقدر حرص خوردم و استرس کشیدم این مدت اما الان که پشت سرم رو نگاه میکنم این شهریور یکی از شیرین ترین شهریورهای زندکیم بوده اگرچه در اون لحظه ها شاید متوجهش نبود‌م.

۳۱. ‌...

سرم و تمام تنم درد میکنه

پریودم و دلم هم درد میکنه

۳۰. همه چیز خوب است

از شدت خستگی و تحولات جسمی پریودی در حال تجزیه شدنم.بعد از پاک کردن گاز خودمو به یک لیوان آب سرد مهمون میکنم و میخزم روی تخت‌. تن کوچکی که همه جانِ من است به سمت من می چرخد و اگرچه خواب است خودش را در آغوشم جا نی دهد و طبق عادت اذیت کننده طول روزش نوک سینه ام را فشار میدهد. 

بینی ام را نزدیک نفسش میبرم و نفس عمیقی میکشم. صدایش در گوشم نی پیچد:" لطفا اجازه بده امشب روی تخت شما بخوابم." وقتی با مخالفت من روبرو می شود میگوید:"گول میدم دیگه هیچوقت رو تختون نخوابم اگر امشب اجازه بدی" و من اونقدر خسته ام که جان کلنجار رفتن ندارم و میگم باشه. 

و حالا چه کامی میبرم از شنیدن صدای نفسهای کوتاه و آرامش، و لمس گرنی تنش، و حرم نفسهایش که سمت چب گونه ام را نوازش میکنید.

چقدر خوب شد که اصرار کرد کنار ما بخوابد. با این همه خستگی تنها چیزی که نیازمندش بودم همین لحظه است که نفسهای آرام هر دویشان سکوت اتاق را نی شکند و من از صمیم قلب خرسندم از داشتنشان.

چقدر خوب است که مثل دوران کودکی دیگر آرزو ندارم جای کسِ دیگری باشم. همه جیز را همینطور که هست دوست دارم. حتی خودِ غرغروی وحشی ام را

۲۹. گذر

صبر زیباست

اما صبور بودن کار سختی است

 

۲۸. روتین زوری

تازگیها فهمیدم بهترین روش برای برخورد با اضطرابهای ناگهانیم و اقدامهای هیجانیم، هیچ کاری نکردن هست و صبر. اونوقتِ که بعد از چند ساعت یا چند روز متوجه میشم چقدر آرومم و دیگه اون موضوع نه تنها اذیتم نمیکنه، بلکه چقدر بی اهمیت بوده و من اونقدر بزرگش کردم

۲۷. توقع

پریود که شروع شد با همون سرخوشی کوتاهش فکر کردم از شر حالتهای نحس pms خلاص شدم اما زهی خیال باطل. حالم بدتر  شد و از همون سه شنبه شب احساس میگردم که این مود عادی نیست. الان پریود تمام شده و من فرو رفتم توی باتلاق افسردگی و حالتهایی دارم که خیلی آزارم میده و امان از وقتی که با ترسهام روبرو بشم که سرم میسوزه. مدتش کوتاهه اما اون حس همراهش خیلی سِتَم هستش. یک جوری داغونم که منِ دلتنگِ مامان، مامانم اومده و من نمیتونم کیفشو ببرم. 

احساس میکنم این رفت و آمد هر هفته اذیتم میکنه. چون وقتی کسی خونته انتظار میره یه زمانی هم با تو بگذرونه اما خواهره یک سره درکیر کلاس و پیجشه و سه شنبه ها هم حالا که همسر خوته است و میتونم بخوابم مجبورم ۶ بیدار شم چون کلاس داره. بعد درسته من ترحیحمه خودم کار کنم اما مثلا سالاد درست کنه دیگه واسه سفره انداختن نمیاد. یا سفره جگع میکنه خورشت و برنج رو بدون در میزاره نیره. یا بالش پتو میاره بخوابه وسط سالن ول میکنه میره و من یه جور مسخره ای توقعم از آدما بالا رفته. چرا خانواده همسر به من کادو تولد ندادن؟ چرا اومدن هیچی نیاوردن؟ چرا من هر سه شنبه باید زود بیدار شم

و این هفته هم که نه هممممممه مردم میرفتن کربلا، کل اتوبوسا رفتن مرز مهرلن و لاقل دو هفته همین وضعه و خواهره مجبوره با بابا اینا بیاد‌ چقدر مسخره است که خانمای ما تنها نمیرن جاده بین شهری؟! شایدم نه‌ نن اصلا احساس امنیت نمیکنم واسه تنها رفتن جاده های بین شهری. به خصوص بعد اتفلقی که برلی شوهر خاله رخ داد.

از همسر یه جور فجیعی دلخورم. نه که بحث خاصی شده باشه ولی جمله ای خطاب به من گفت که از ۱۰۰ تا توهین بدتر بود.

 

+ یک جور مسخره ای حس میکنم بابا دستاشو بعد از سرویس بهداشتی۶ نمیشوره و این عذاب آورترینه وقتی مامانتم هست اما اون اضطراب نمیراره لذت ببری

 

کم مونده غش کنم. غلطای انلایی ویرایشی رو ببخشید

26. دلتنگ مامان

یه وقتایی دوری خیلی خیلی غم انگیز میشه

به ندرت میشه همه دور هم باشند و من دلم بخواد برم اما امروز به طرز وحشتناکی دلم میخواد منم کنار بقیه تو کارگاه خواهرک بودم.

هم دلم تنگ شده، 

هم جونِ بیرون رفتن و راه رفتن ندارم،

هم خیلی حوصله ام سر رفته

و هم دلم میخواد کنار مامانم باشم

دلم میخواد تو حیاط  سر سبز و با صفای کارگاه بشینم و به سر و صدا و شلوغی بقیه گوش کنم و یک وقتایی منم قاطی شلوغی بشم و بلند بلند حرف بزنم و بخندم و آخر شب که همه رفتند، توی ایوون رختخواب پهن کنم و چشم بدوزم به آسمون و تو سکوتی که با پیچیدن باد لابلای برگ درختا میشکنه غرق خواب بشم.

امروز بعد از مدتها دوباره با فکر این که باز هم روزها گذشته و من پا روی ترسهام نگذاشتم و کار و کسبی برای خودم شروع نکردم، روز رو شروع کردم. کاش از منطقه امنم بیام بیرون :(

 

25. فصل نو

نوشتن!

آرامبخش تر از نوشتن هم داریم؟

 

24. یکدنگی یا چی؟

محض ثبت تغییر رویه من با شروع این سه ماه

۲۳. سو تفاهم و pms

همونقدر که وسط غمهای پست قبل، وقتی داشتم به خودم میگفتم لاقل حساس نبودی یه سفر طبیعت گردی میرفتی و یکهو هوس رفتن به بهشت رو کردم، همونقدر یکهو حس کردم که باید برگردم. با همه دردی که داره، چقدر خوبه که خداحافظی ها هست که به خلوت خودمان پناه ببریم. خصوصا وقتی توی pms گیر افتادی. 

 

۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ . . . ۱۹ ۲۰ ۲۱
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan