پریود که شروع شد با همون سرخوشی کوتاهش فکر کردم از شر حالتهای نحس pms خلاص شدم اما زهی خیال باطل. حالم بدتر شد و از همون سه شنبه شب احساس میگردم که این مود عادی نیست. الان پریود تمام شده و من فرو رفتم توی باتلاق افسردگی و حالتهایی دارم که خیلی آزارم میده و امان از وقتی که با ترسهام روبرو بشم که سرم میسوزه. مدتش کوتاهه اما اون حس همراهش خیلی سِتَم هستش. یک جوری داغونم که منِ دلتنگِ مامان، مامانم اومده و من نمیتونم کیفشو ببرم.
احساس میکنم این رفت و آمد هر هفته اذیتم میکنه. چون وقتی کسی خونته انتظار میره یه زمانی هم با تو بگذرونه اما خواهره یک سره درکیر کلاس و پیجشه و سه شنبه ها هم حالا که همسر خوته است و میتونم بخوابم مجبورم ۶ بیدار شم چون کلاس داره. بعد درسته من ترحیحمه خودم کار کنم اما مثلا سالاد درست کنه دیگه واسه سفره انداختن نمیاد. یا سفره جگع میکنه خورشت و برنج رو بدون در میزاره نیره. یا بالش پتو میاره بخوابه وسط سالن ول میکنه میره و من یه جور مسخره ای توقعم از آدما بالا رفته. چرا خانواده همسر به من کادو تولد ندادن؟ چرا اومدن هیچی نیاوردن؟ چرا من هر سه شنبه باید زود بیدار شم
و این هفته هم که نه هممممممه مردم میرفتن کربلا، کل اتوبوسا رفتن مرز مهرلن و لاقل دو هفته همین وضعه و خواهره مجبوره با بابا اینا بیاد چقدر مسخره است که خانمای ما تنها نمیرن جاده بین شهری؟! شایدم نه نن اصلا احساس امنیت نمیکنم واسه تنها رفتن جاده های بین شهری. به خصوص بعد اتفلقی که برلی شوهر خاله رخ داد.
از همسر یه جور فجیعی دلخورم. نه که بحث خاصی شده باشه ولی جمله ای خطاب به من گفت که از ۱۰۰ تا توهین بدتر بود.
+ یک جور مسخره ای حس میکنم بابا دستاشو بعد از سرویس بهداشتی۶ نمیشوره و این عذاب آورترینه وقتی مامانتم هست اما اون اضطراب نمیراره لذت ببری
کم مونده غش کنم. غلطای انلایی ویرایشی رو ببخشید
- دوشنبه ۳۰ مرداد ۰۲