به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

112. خیانت

دیروز زمان گذاشتم و نوشتم که سر فرصت  ویرایش کنم و  وبلاگ را به روز ...

اما رفت و آمدهای مشکوک در سکوت شبانه بعد از خوابیدن ماهک و همسر (حدود 10:30 شب)  در یکی از شبهای اسفند که ذهنم را بهم ریخته بود و من تمام تلاشم را کردم که از جایم برای یافتن دلیل این سکوت مشکوک تکان نخورم، اما از آنجایی که سه سال قبل ثنا با حرفهای مادرشوهرش چنان بهم ریخته بود که فکر میکرد کسی بین او و همسرش هست و چون ابر بهار میبارید و میگفت: "قسمش دادم بگه که اگر کسی هست بگو من میرم"، دیشب دلواپسی ام برای ثنا اجازه نداد که بنشینم و دیدم آنچه باورم نمیشد

ثنا مثل همه هفته ها در آن روز مشخص از هفته خانه نبود. اما واو در سکوت و پابرهنه، سریع خودش را به سمت در باز شده آسانسور رساند و به خیال خودش طوری ایستاد که چیزی دیده نشود اما من دیدم که یک خانم با موهای کوتاه و لایت شده با سرعت و با کفش وارد خانه شد و واو سریع پشت سرش در را بست. شوکه شده بودم و باورم نمیشد. با خودم تکرار میکردم اشتباه متوجه شدی.  برای اطمینان پیامی با دلیل الکی به ثنا دادم که مطمین شوم که خانه نیست و دلم میخواست که بگوید هستم ولی نبود.

مثل مرغ پر کنده دور خودم میچرخیدم. با اینکه میدانستم من نباید حرفی بزنم اما با مامان مانلی که این تلخی را تجربه کرده بود حرف زدم و حتی با خورشید و مطمئن تر شدم که شتر دیدی! ندیدی.

ساعت ۱۲ که دوباره صدای در آمد حامی مهرتاییدی زد به تردیدهای من.

از دیشب به غایت نا آرام و بهم ریخته ام. تمرکز ندارم اما چاره ای هم جز سکوت ندارم. اما همان روزهای آخر سال که حالم خراب بود و ثنا زنگ زد که بسته اش را بگیرم و منِ ناخوش بهش گفتم از درد نمیتونم برم پایین، بگو همسرت بره چون خونه است و شوک شد وقتی گفتم نرده تان باز است، نشانه ای بود که دست از هر هفته دو روز رفتن خانه مادرش بردارد اما با یک توجیه ساده واو و به خاطر اعتمادی که واو لایقش نبوده، نشانه را جدی نگرفت.

به خورشید میگم همه چیز زندگیشون به اسم و مال ثنا است. واو توی این ۱۸ سال زندگی انگار که هیچ پیشرفتی نکرده و حتی دو سفر دبی که رفتن هم به حمایت و هزینه پدر ثنا بوده. خورشید گفت:" ولی تو یک چیز، خوب پیشرفت کرده. بیشرفی!!"

 

قلبم درد میکنه از ناراحتی. هیچ آدمی لایق خیانت دیدن نیست و اینکه میدانم ثنا چه زجرها که کشیده تا زندگی به اینجا برسد، واقعا دردناک است به یادآوردن آن همه از خود گذشتگی که واو لایقش نبوده.

 

+ دلم میخواد این اتفاق و این تصویر از ذهن من پاک بشه. من چند ماهه که رابطه ام با ثنا مثل قبل گرم نیست. شاید هم حدسهایی زده که از من فاصله گرفته تا حرف نزند. میگفت از آذر ماه فلش بک زدم به گذشته. و جمع نمیشه انگار ولی شبِ بعد که آمد و صدای شلوغ کردن و قهقه ها و حرف زدنش را میشنیدم قلبم درد گرفت.کاش متوجه نمیشدم

احتمالا خودش هم متوجه شده و شاید میخواد فکر کنه "ایشالا که گربه بوده!!!" حس خانم ها تو این مسائل خیلیییی قویه

بعیده نسترن
اگر فهمیده بود به من نمیگفت میدونم دوستم داره ولی انگار یک چیزی کمه
و احتمال موندنش خیلی کم بود چون ثنا از لحاظ مالی وابستگی به شوهرش ندارا که اجازه بده به حریمش تجاوز بشه که و بمونه
قطعا بیرونش میکرد از خونه

خوبه که کنار ثنا هستی.

من اون روزا یک دوستی داشتم، مروارید، از خودم ۵ سال کوچکتر، قبلن مستاجر خونه پدرم بودن. مروارید کلاس اول بود که اومدن خونه پدرم، ما با هم بودیم و بعدش هم که از خونه پدرم رفتن تا همین الان که مروارید ۲۷ ۲۸ ساله‌ست. تنها کسی که اون روزها بی منت کنارم بود و هوای خودم و فسقل رو داشت این دختر بود. به حرفام گوش میداد، میومد فسقل نگه میداشت، مراقبم بود ... چقدددر بودنش خوب بود. مروارید شخصیت به شدت حمایتگر و قوی و مستقل و محکمی داره.

ولی با شناختی که ازت دارم، تو روحیه به شدت حساسی داری، مراقب باش که تحت تاثیر حال خراب ثنا قرار نگیری و خودتُ نبازی. میدونی چی میگم؟ باید ذهنتُ مدیریت کنی تا خیلی درگیر ثنا نشی.

 

امیدوارم مشکل ثنا حل بشه. به آرامش برسه‌.

 

مراقب خودت باش :*

چقدر خوبه داشتن چنین دوستی
من نمیخوام برم تو دل مشکلات ثنا
فقط میخوام سعی کنم کمکش کنم گذشته رو رها کنه
سبک بشه و دیگه اینقدر امروزشو برای دیروز ازدست نده
تو این روند و تغییر اگر خودش بخواد و براش تلاش کنه یا اون آقا به خودش میاد چون من به وضوح تغییرات همسر رو وقتی من تغییر کردم رو میبینم
یا اگر اشتباهشو ادامه داد و لو رفت ثنا کمتر آسیب ببینه
الان بفهمه جونی نداره که سرپا باشه😬
میخوام اگر بخواد چیزایی که یاد گرفتم رو یادش بدم

سلام

من اتفاقی اومدم اینجا وچه اتفاق بدی رو خوندم

همینقدرفهمیدم که ثنا همسایه شماست

اگرخدای نکرده شما جای ثنابودین چه انتظاری داشتین؟

باید بهتون میگفت یاسکوت میکرد؟

باتوجه به اینکه همه چیز بنام ثناست ومثل خیلی اززنهای دیگران ناچارنیست که ادامه بده بهترنیست بدونه که دوروبرش چه خبره وازش سواستفاده نشه؟

 

سالها پیش یکی ازدوستانم  بیکارشده بودوازین بابت خیلی ناراحت بود

ازهمکارم که همسرش صاحب منصب بود خواستم که ازطریق همسرش به دوستم کمک کنه ودرسازمانی که رئیس بود  کاری به دوستم بده

دوستم درهمون سازمان مشغول بکارشد امابعدازمدتی متوجه شدم که دوستم به همسرهمکارم نزدیک شده درحدخرید کادو و گردش و ویلا رفتن و...

عذاب وجدان شدیدی داشتم وحالم بی نهایت بد بود چون من باعثش بودم

ازطرفی دوستم متاهل بود وهمسرشو که مردبسیارشریفی بود هم میشناختم

اول بواسطه دوست مشترکمون ازش خواستم که دست برداره خودش متاهله و درست نیست زندگی یکی دیگه روهم خراب کنه. اما شرایط جدیدانقدر واسش خوشایندبود که خیلی صریح گفته بود که دیگه اگرمنم نخوام اون آقا ول نمیکنه!

دیگه داشتم دیوونه میشدم بنابراین ازخواهرزادم خواستم که باهمکارم تماس بگیره وبون اینکه خودشو معرفی کنه جریانو بهش بگه .

فکرکردم این کمترین کاریه که برای زندگی همکارم میتونم بکنم .شاید خودش بتونه زندگیشو نجات بده و تازوده تصمیم گیری کنه 

خوب شیرین جان فکر می‌کنم وضعیتی که شما تجربه‌اش کردی متفاوته با چیزی که من برام پیش اومده ثنا دوست صمیمی و نزدیک منه که توی وحشتناک‌ترین و بی کس ترین روزهای من به دادم رسیده و قطعاً برام خیلی مهمه که اندازه یک دوست  نه مثل یه روانشناس نه مثل یه مادر نه مثل یه خواهر اندازه یک دوست ازش مراقبت کنم همونجوری که وقتی من خیلی وحشتناک حمله‌های عصبی داشتم اون اندازه خودش اونقدی که از دستش بر میومد برای من کم نگذاشت الان من خیلی خوب می‌دونم که وضعیت روحی ثنا بسیار بسیار شکننده است و همین الانشم به خاطر یک سری فشارهایی که روشه و فشارهایی که این چند سال گذشته تحمل کرده در اثر ناخوشی مامانش و سرطان مادر شوهرش که ماه ها اونجاها مراقبت کرد ازش و ذره ذره نابود شدنشو دید و یک سری مسائل دیگه‌ای که توی خانواده هاشون هست
 ثنا انقدر مهربونه که از شدت مهربون بودن از شدت دل نازک بودن نمی‌تونه بی‌تفاوت رد بشه و سعی می‌کنه به همه کمک کنه و اونقدری فشار رو خودش تحمل کرده که به مرز فروپاشی رسیده و واقعا توی شرایطی نیست که گفتن این حرف کمکی بهش بکنه من خیلی به این موضوع فکر کردم تا پنجشنبه واقعاً سوگواری داشتم براش حالم خیلی بد بود ولی تصمیم گرفتم یه جور دیگه‌ای کمکش کنم و نمیخوام این موضوع رو بگم ضمن اینکه شما مستقیماً از اون خانم شنیده بودی که داره چه اتفاقی می‌افته و قطعاً خیلی کسای دیگه چیزایی دیده بودن که قابل اثبات بوده برای اون دوست شما که بتونه از زندگیش مراقبت کنه و بفهمه که آره یه اتفاقایی داره میفته و من نه سند و مدرکی برای اثبات این موضوع دارم و نه چیزی خاصی میدونم. من فقط یه صحنه دیدم از ورود یه خانم و تموم. نمی‌خوام روش سرپوش بزارم نمیخوام بگم که چیزی که دیدم اشتباهه ولی تصمیم گرفتم یه جور دیگه ای حمایتش کنم چون گفتن این موضوع الان هیچ کمکی به اون نمیکنه چون حالش خیلی

الهی بمیرم

 

حال من با خوندنش بد شد چه برسه به تو که دیدی. چه درد بدیه.‌انگار قلب ادم سنگینه ولی علاجی براش نیست چون نمیشه چیزی گفت

خدا نکنه قشنگم
واقعا خیلی دردناکه. میدونم من باید دایورت کنم و نزارم این موضوع تمرکز منو بهم بریزه. اما با وجود اینکه من به دلایلی تصمیم گرفتم فاصله امو با ثنا حفظ کنم، این دلیل نمیشه که براش ناراحت نباشم.
هیچ آدمی مستحق دیدن خیانت نیست از نظر من
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan