به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

22. نداشته‌ها

ما به خاطر ناآگاهی‌هامون زندگی می‌کنیم نه به خاطر آگاهی‌هامون

ما به خاطر نداشته‌هامون زندگی می‌کنیم

نداشته‌هامون نقش مهمی در زندگی ما دارن، نداشته‌هامون

یکی امکان داره همه چیز داشته باشه ولی اون چیزی که میخواد رو نداشته باشه

ما فکر می کنیم افراد متمول رنج ندارن. اصلا چنین چیزی نیست

یک شعر ترکی هست که میگه:

وقتی به کوه نگاه میکنی احساس حقارت نکن

کوه هم درد کوهی داره 

از کوچکترین چیزی آلوده میشه

سفید هم درد سفیدی داره

اردشیر رستمی

 

21. دیتای معیوب

الان دیگه ظرفیت غر نزدنم پر شده و دلم میخواد داد بزنم و بپرسم خدایا من کی از شر این کارمای لعنتی کهدمیگن خلاص میشم و این وضع وحشتناک آزاردهنده تموم میشه؟

 

۲0: بعد از مدتها

به خودم قول شرف داده بودم که بعد از یک ماه اهمال کاری امشب شده بیدار بمونم باید انجامش بدم. با وجود اینکه خیلی دلم میخواست بخوابم کتری رو روشن کردم و بعد از شستن میوه ها یک چایی خوش رنگ ریختم و بعد از نوشیدنش با گز، یادم اومد که برای لذتبخش شدن کار بلید به شیوه قدیم عمل کنم. دنبال کردن یک داستان جذاب.

فیدیبو رو باز کردم و لابلای کتابهای صوتی ام دنبال یک رمان جذاب گشتم. مدتها بود هیچ‌ کتابی نخونده بودم و حتی گوش نداده بودم. هر بار احتیاج داشتم به چیز متفاوتی، فایلهای دوره هام رو گوش میدادم که مرور بشن اونچه آموختم. بارها وسوسه شده بودم بخونمش و این بار بالاخره "کفش باز" رو پلی کردم. تقریبا کارم دو ساعتی طول کشید اما بالاخره انجام شد و من یک قدم به صلح درون نزدیک شدم. :))

سکوت شب، نداشتن حواس پرتی، فقط خودت بودن لذتنبخش ترینه

 

 

غ ز ل واره:

+ چرا حس نوشتن یک مدت قُل قل میکنه و گاهی اصلا بیدار شدنی نیس. خیلی وقته که حالم خراب باشه ترجیحم ننوشتنه اما خوب بعدش هم که روبراه میشم دیگه تب نوشتن خوابیده و بیدار نمیشه

 

+ اگر تا فردا ظهر کارم تمام بشه یک هدیه خوب پیش خودم دارم :)

۱۹. نبودنم اینجا آرزوست

طبق حرفای استاد من الان باید کنترل ذهنم رو به دست بگیرم

مسئولیتش رو به عهده بگیرم و روی پله عشق واستم

 

18. استقلال

این روزها منم و خودم

منم و خواسته هام

منم و انتخابهایی مستقل از دیگران

 

۱۷. آبی آبی سرخابی

چه حس فوق العاده ای است

 که با خودت در صلح باشی

دائم غر نزنی 

و خودت رو زیر سوال نبری

کاش همیشگی بود

 

16. تغییر

وقتی تحت تاثیر تغییرات هورمونی نباشم،یک زمانهایی از روز رو به شدت سرخوشم و با تمام وجودم احساس خوشبختی دارم و دلم میخواد اونو به همه دنیا منتقل کنم و درست همین مواقع هست که دلم میخواد بنویسم. تازگیها متوجه شدم قبلترها حالم که بد بود تمایل بیشتری به نوشتن داشتم اما الان ترجیحم اینه که اگر بد حالی رو می نویسم روی کاغذ بنویسم و کسی نخونه و گاهی حتی پاره می‌کنم میریزم دور و این یعنی "رشد" برای من . این یعنی اگرچه گاهی شک میکنم که از این دوره‌هایی که شرکت کردم بهره‌ای برده باشم، اما ظاهرن در ناخودآگاه تاثیر خودش رو میگذاره و به مرور آشکار میشه.

 

۱۵. انگار وسطِ پاییزِ

چسبیده به همسر، پاهای سردم رو جا میدم زیر پتو و میچسبونم به پاهای گرم همسر. یک جوری هوا ابره که انگار غروبه و یک جوری خنک و بارونیه که حس میکنم هوا سرده و من الان باید یک گوشه خالی کنار بخاری پیدا کنم، یک بالش بزارم و دراز بکشم.

۱۴. من و خودم

پُرم از تعریف کردنی

دلم یک بزم زنانه میخواهد و

بساط آش رشته و عصرانه

 

13. دوستی

وارد ورودی راه پله که شدم، بوی یک عطر که رایحه غالبش کرم پودری بود و من رو می برد به روزای کودکی و بوی کرم پودر مامان به استقبالم اومد.

۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ . . . ۱۹ ۲۰ ۲۱
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan