الان دیگه ظرفیت غر نزدنم پر شده و دلم میخواد داد بزنم و بپرسم خدایا من کی از شر این کارمای لعنتی کهدمیگن خلاص میشم و این وضع وحشتناک آزاردهنده تموم میشه؟
کی قراره بالاخره این کارما بسوزه و من باری که داره له ام میکنه و احساس میکنم دیگه سرمو به زمین چسبونده زمین بزارم و یک نفس راحت بکشم و بگم آخی....
چی در من بود که درست زمانی که حس کردم دارم موفق میشم و آرامش خیلی خیلی نزدیکه، با هزارتا از ترسهام یک جا روبرو شدم و استقامتم شکست
کدام دیتای معیوب در درون من، زجر و رنجی چنین عمیق در طالعم رقم زد که گاهی با وجود داشتن تمام آنچه آرزو داشتم، ترجیحم نبودن است. درست مثل همین دیشب و امروز که نبودنم آرزوست.
آن وقت ماهکِ کوچکم بی خبر از این همه رنج درونی خواسته دلش رو به زبون میاره و میگه: "چی میشه یک بار دیگه عروسی کنید؟" خودمو به نفهمیدن میزنم و میگم که چی بشه؟" میگه که: " یه نی نی بیاری" و این هزارمین باریست که از ۳ سالگی اینوجمله را تکرار میکند و من ...
راستش اگر چنین رنجی را هم در درون نداشتم در این مملکت آباد هرگز فرزند دیگری به جهان دعوت نمیکردم مگر روزی که دل از این ویرانکده میکندم
صدای این شبها رنج و دردم را بیشتر و بیشتر میکند چرا که درد من با قوانین احمقانه صاحبان همین مجالس شکل گرفته. منتظرم این صداهای آزاردهنده تمام شوند تا شبها توی تراس با خودم خلوت کنم.
خسته ام. از این عذاب الیم خسته ام
غ ز ل واره:
+ از فردا میرم باشگاه. باید ورزش رو جدی بگیرم
+ به امید آزادی از ذهنم
- شنبه ۳۱ تیر ۰۲