این روزها منم و خودم
منم و خواسته هام
منم و انتخابهایی مستقل از دیگران
داشتم کار میکردم که پری زنگ زد غزل میخوایم بریم مهستان میای؟ گفتم خیلی کار دارم و می ترسیدم که دوباره آب قطع بشه. در حال آماده شدن بودم که با خودم فکر کردم "مگه چقدر از این فرصتها پیش میاد. کار داری. آب هم ممکنه قطع بشه اما تو باید شارژ باشی تا بتونی بری جلو" . ماهک رو که رسوندم زنگ زدم به پری. گفت: "ماشین رو بزار خونه ما میایم دنبالت"
من خیلی با مهستان کیف نمی کنم. اما وقتی خلوته و دو تا دوست خوش مشرب کنارت باشن، خوش میگذره. رفته بودیم مغازه ای که آدرس دادن لباس بچه گونه های خوبی داره که اونم بسته بود ولی پری یک شومیز چهارخونه خرید و دیگه درش نیاورد :)). برای ماهک اسلایم، یه انگشتر بدل به رنگ مورد علاقش (آبی) و یک سری گیره طلایی ساده برای موهاش و یک کش معمولی اما سبز که دلم رو برده بود برای خودم خریدم. خدایا این کش رو من 25 تومن خریدم اما مُردم براش از بس دوستش داشتم. بعد از مدتها حس میکردم کسی مراقبِ اضافه خرید کردنم نیست. حالا نه اینکه همسر طفلک چیزی بگه اما خیلی از چرخیدن تو اینجور مغازه ها خوشش نمیاد.
یک جور هیجان انگیزی احساس مفید بودن دارم. احساس می کنم تازه دارم زندگی می کنم. از یکشنبه کلاس summer Camp ماهک شروع شد و من عملا هر هفته دو تا 3 ساعت، آزاد و رهام از همه چیز. خوبی ماجرا اینه که بچه های پری و خواهرش همزمان کلاس زبان دارن و این یعنی یک معاشرت طولانی و گردشهای سه نفری.
حقیقتا یکی از چیزهایی که حال من رو خراب کرده بوده و من تازه متوجه شدم این بود که با اومدن ماهک تبدیل شده بودم به یک زن وابسته و کرونا این رو خیلی بدتر کرده بود. از طرفی معاشرتهام به صفر رسیده بود و این برای منِ برونگرا و شلوغ یعنی یک رنجِ بزرگ.
+ دلم یک شال خردلی میخواست اما نه حالِ رفتن تو مغازه داشتم و نه میدونستم اصلا این رنگ به من بیاد یا نه. ییک پیجی تخفیف زده بود روی یک سری از شالهاش و شده بود 108 تومن. گفتم سنگ مفت گنجشک مفت. میخرم یا بهم میاد و خوبه می پوشم یا نمیاد و دلم نمی سوزه چون گرون نخریدم. دیروز که رسید همینطور توی نیلونش انداختم رو میز. وقت نداشتم چکش کنم. همسر که رسید گفت: "اینو سفارش دادی؟" گفتم آره. گفت: "به نظرت خوبه" آخه خیلی بیخود به نظر میرسید تو پلاستیک اما باز که کردم عاشق جنسش شدم. رو سرش هم خوبه به من هم اومد :)) کلی براش خوشحالم
+ اگر هی دارم از خرید می نویسم، شما یک غزل رو تصور کن که قشنگ تو قفس بوده و الان از قفس ترسهاش بیرون اومده. نه که خرید نمی کرده بلکه تقریبا بدون موافقت نظر همسرش خرید نمی کرده و الان داره مستقل از نظر همسر و دیگران خودش تنها تصمیم میگیره و اینه که ذوق مرگی داره. راضی ام از خودم :))
- چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲