چسبیده به همسر، پاهای سردم رو جا میدم زیر پتو و میچسبونم به پاهای گرم همسر. یک جوری هوا ابره که انگار غروبه و یک جوری خنک و بارونیه که حس میکنم هوا سرده و من الان باید یک گوشه خالی کنار بخاری پیدا کنم، یک بالش بزارم و دراز بکشم.
هوا سرد نیست. اما همسر حکم بخاری داره اینقدر که تنش داغه. باید شام بپزم اما تازه خوابش برده و دلم نمیاد تکون بخورم چون بیدار میشه. دارم فکر میکنم بعد از مدتها خوبه منم چسبیده بهش بخوابم که جوجه بی مقدمه و بی محابا می دوه تو اتاق و تا من بگم خوابه دست نزن، دست همسر رو میزنه کنار تا روی من بخوابه و اینگونه فانتزیِ خواب فنا شد :))))
+ من تا پشتم رو به همسر نکنم و ازش فاصله نگیرم، خوابم نمیبره :))
- پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲