به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

دریچه ای نو به زندگی

مسیری روی آب

 

اندیشه‌ی ماهیت‌گرا ذات انسان را تثبیت شده می دانست و به او به عنوان مکانیسم حق درک مستقیم از دنیای اطرافش را نمی دهد در حالیکه پدیدار شناسی می گوید انسان در حال تجربه ، ظهور و "شدن" است و انسان قدرت خلق خویشتن را دارد و به گفته ی سارتر:"وجود مقدم بر ماهیت است".

 

 

تا پارسال یک سره کتاب میخوندم. بدون مرور. با اینکه جایی خونده بودم هر کتابی رو بلافاصله بعد از تموم کردنش دوباره بخونید. اونوقت با یک دید متفاوت و دریافت هایی بیشتر ازش لذت خواهید برد. اما ولع خوندن مطالب جدید اجازه نمیداد. تا اینکه کتاب "هنر ظریف بی خیالی" رو خوندم و احساس کردم دیگه واقعا نمی تونم با یک بار خوندن کتابی ازش رد بشم. انگار ولع خوندن و خوندن کتاب های جدید با دیدگاه کم کردن سرعت و برداشتهای بیشتر، مهار شده بود. وقتی کتاب پازل های زندگی رو تمام کردم؛ دوباره شروعش کردم و قراره باز هم بخونمش. 

دو هفته قبل بود که یکی از قسمتهای رواق رو گوش میدادم و چیز عجیب و متفاوتی شنیدم. "آدمهایی که خیلی تلاش میکنند زمانشون هدر نره؛ مثلا اونهایی که مرتب توی وقت آزادشون مطالعه می کنند و وقتی توی مسیر هستند برای هدر نرفتن زمانشون پادکست یا کتاب صوتی گوش می کنند و .... همه برای فرار از اضطراب مرگ هست که این کارها رو انجام میدن"

مطلب حیرت آوری بود. از طرفی توی مطالبی که این چند سال خونده بودم و گوش داده بودم؛ تهش به این رسیدم که ما نیومدیم تو این دنیا که دنیا رو تکون بدیم. ما اومدیم که زندگی کنیم. لذت ببریم و در لحظه اکنون حضور داشته باشیم و این چیزی هست که این روزها دارم زندگی میکنم. قبل تر وقتی ماهک درخواست بازی و همراهی داشت؛ نمی تونستم کامل کنارش حضور داشته باشم. بودم اما نبودم چون ذهنم درگیر کارهای انجام نشده بود. اما حالا که به چنین درکی رسیدم وقتی درخواست بازی داره و من تصمیم میگیرم براش زمان بزارم؛ گوشی، کارهای خونه (مگر وقتایی که چیزی روی گاز باشه یا مواردی که رسیدگی دوره ای لازم داره) و حتی بهم ریختگی و کثیفی دیگه نگرانم نمی کنه. دیگه مضطرب نیستم و با خیال آروم تر و خیلی بیشتر از قبل با هم وقت میگذرونیم. حالا به نقطه ای رسیدم که میتونم واقعا بچه بشم و با هم بازی کنیم. حرف بزنیم یا برقضیم

حالا که دیگه با خوندن یک بار مطالب ارضا نمی شم. حالا که دیگه دنبال بالا بردن کمیت فعالیت هام نیستم. حالا که دارم با تمرکز بیشتری با امور برخورد میکنم. حالا که دیگه استرس تمام شدن زمانم رو از خودم تا اندازه ای دور کردم؛ دوباره و چند باره اپیزودهای پادکست ها و کتابها رو گوش میکنم و توی همین مرورها که یک روز نوبت گوش دادن تکراری بخش هایی از رواق بود؛ متوجه شدم که رنجی که تمام این سالها کشیدم  همه به دلیل دیدگاه ماهیت‌گرایی است که جامعه و خانواده ازش برای تربیت ما استفاده کردند و ما با همون دیدگاه زندگی کردیم و همین باعث زندگی نکرده در درون من بود و استرس گذر زمان و نزدیک شدن به پایان راه. در حالی که زندگی فراتر از ماهیتِ آدم بودنِ ماست و این وجودِ ماست که ماهیت حقیقی و ارزش ما رو مشخص میکنه. 

اگر در یک جمله دقیق علمی بخوایم یگیم:

بشر ابتدا وجود می یابد. متوجه وجود خود می شود، در جهان سر بر می کشد و سپس خود را می شناساند؛ یعنی تعریفی از خود به دست می دهد، سپس یشر، نه فقط آن مفهومی است که از خود در ذهن دارد، بلکه همان است که از خود می خواهد، آن مفهومی است که از پس ظهور در عالم وجود از خویشتن عرضه می کند، بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد.

 

از طرفی با خوندن این مطالب،مطلب دیگه ای هم توی ذهنم خودش رو به در و دیوار میزنه و اون تفاوت مفهوم واقعیت و حقیقت هست. در مورد من واقعیت این هست که در فعالیت هام کُند عمل می کنم و اونقدری که باید مسلط به انجام همه اموری که که به من محول شده نیستم اما حقیقت اینه که همه آدم ها قابلیت این رو دارن که فرز باشند و نه تنها به وظایف فعلی خودشون کاملا مسلط باشن حتی می تونند در کنار وظایفشون، کارهای متفاوت دیگری که علاقه مند به انجام شون هستند و در حالت عادی مرتب فکر می کنند زمان انجامش رو ندارند رو هم با تسلط کامل رسیدگی کنند اما ما تکیه می کنیم به واقعیت. به این که مثلا من کُند هستم. در حقیقت اگر ما به خودمون به چشم ماهیتی که در بدو تولد داشتیم (یک موجود با دو دست و دو پا و ... به اسم انسان) نگاه کنیم هیچ گاه راضی و خشنود از زندگی مون نخواهیم بود چون فکر می کنیم صرف انسان بودن باید دنیا رو کن فیکون کنیم و تحول شگرف در زندگی ایجاد کنیم و با تمرکز روی این دیدگاه هیچوقت نمی تونیم اونی باشیم که باید اما اگر به ارزش وجودی خودمون پی ببریم و بر اساس اون، زندگی رو زنده‌گی کنیم؛ متوجه می شیم چیزی که باید متحول بشه و رشد کنه درون خودمون هست و با این درک قطعا رضایتی عمیق و عملکردی بس در خور تحسین خواهیم داشت. اون موقع است که میتونیم به حقایق وجودی مون دست پیدا کنیم و زندگی رو به معنای واقعی زنده‌گی کنیم.

فرزانه توی حرفاش نوشته بود: 

 توی کتاب گفتگو با خدا خوندم که ما هیچ نیازی به "شدن" نداریم و این "بودن" ماست که اهمیت داره و باید به حظ بودن برسیم و اصلا تمام معنای زندگی در همین بودن در لحظه ی حال خلاصه میشه و ...یا مثلا وقتی توی همین کتاب گفتگو با خدا ، خداوند به نیل دونالد والش میگه : اگر دلت میخواد شبیه مسیح باشی خب "باش" . در هر نفس و در هر لحظه مثل مسیح باش . بهم نگو که نمیدونی چجوری ؟!  توی برای اینکه شبیه مسیح بشی هیچ نیازی به هیچ چیزی نداری چون تو در حال حاضر هم اون وجه مسیح بودن در وجودت هست فقط باید انتخاب کنی که اون وجه را به ظهور برسونی پس اگر میخوای مسیح بشی "باش " .

 

توی این مطلب واقعیت این هست که ما هیچ کدوم مسیح نیستیم و نشدیم اما حقیقت اینه که هر کدوم از ما در درونمون قابلیت مسیح شدن رو داریم و همین تکیه به واقعیت هاست که باعث میشه خیلی از جاهای زندگی مون در جا بزنیم.

 

غ ز ل واره:

+ واقعا چقدر خوندن و دونستن مفاهیمی که تا قبل از این نخونده بودی و متوجه شون نبودی و  با خوندنشون دریچه جدید به روت باز میشه حس خوبی داره و ارزشمنده

 

 + دیروز خبری فوت یکی از جوون های فامیل رو شنیدم که ماشین بهش زده و فرار کرده و چقدر حالم بد بود. :(( با تمرکز کردن رو ی این مطلب و نوشتن اش چقدر حالم بهتر شد. 

 

+ دیروز برای یک کار عجله ای و فوری باید میرفتیم تهران. ساعت 3 رسیدیم و تا 4 بیشتر وقت نداشتیم و جای پارک نبود و خیابون ولیعصر عزیز هم که یک طرفه. حالا از جای پارک تا دپارتمانی که کار داشتیم باید با یک بچه کوچک تو اوج گرما میدویدیم. رسما دهنمون صاف شد و سردرد شیکی گرفتم :))) بیشتر از یک ربع طول کشید تا نفسمون آروم بشه و خنک بشیم ولی خیلی خوب  بود که بعد از شنیدن اون خبر بد مجبور شدم بدون معطلی آماده شم و بزنیم بیرون. اگرچه آثارش هنوز هست و هنوز شونه هام یک کم داغه.

 

+ ماهک تموم راه تو بغل ما بوده چون عجله داشتیم و باید میدویدیم. وقتی رسیدیم ازم اجازه گرفته روی صندلی های اونجا بشینه. وقتی نشسته میگه خوبه نشستیم خیلی خسته شده بودم :))))

 

+ یک آقای مسن فوق العاده با شخصیت که مشخص بود یکی  از روئسای کارگزاری بود از ماهک خیلی خوشش اومده بود. بهش سلام کرد و بعد اومد نزدیک من که بفهمه اسمش چیه. ماهک که سخت با کسی حرف میزنه ولی خوشش اومده بود و وقتی بهش گفتم سلام کردی؟ با خجالت گفت سلام. و آقاهه گفت که من دو تا دختر دارم که اونا هم دو تا دختر دارن و اینطوریه که به دخترا خیلی علاقه دارم. کاش ما هم پیر میشیم همینقدر سر حال، با شخصیت و خوش برخورد باشیم.

لذت یادگیری و صدالبته به کار گیری یادگیری ها خیلی دلچسبه :)

خوب شد نشستیم :)))) جااانم عزیییزم

بعضی ها فوق العاده خوش قلبن و ربطی به سن و سال نداره غزل

واقعا وصف نشدنی حسش
آره ما هلاک شدیم ماه خسته بود
دقیقا همینطوره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan