کاش چشمامو ببندم و باز کنم ببینم خوبّ خوبم
- سه شنبه ۲۱ فروردين ۰۳
- ادامه مطلب
این زندگی تازه و آرام
تلاش این روزهایت را ستایش میکنم
مسیر سخت و طاقت فرساست اما
دستانت را رها نخواهم کرد
ادامه بده جانا
با چی باید شروع کرد؟
سلام؟
تبریک سال نو؟
یا ... ؟
یک سال خیلی سخت به لحاظ روانی
پر از اضطراب
پر از حسای آزار دهنده
پر از خستگی روانی
پر از ذوق نکردن
اما خوب
به لحاظ پیدا کردن دوباره راهم
به لحاظ جمع کردن بحث تمام نشدنی مالی بین منو حامی
به لحاظ سفری که در درون راحت و بی استرس رفتم
به لحاظ کارهایی که برای آموزش ماهک انجام دادیم
و به لحاظ بیشتر شناختن خودم
امسال برای اومدن بهار ذوق زده نیستم. فقط دلم میخواد تعطیلات بگذره و برم دکتر کرج رو پیدا کنم
از بی تعهدی کلینیک ریشه و دکترشون که دی ماه نوبت گرفته بودم چون میدونستم نیاز به کمک دارم اما نوبت کنسل شد و اونا وعده سر خرمن دادن و به روزی افتادم که آرزوم مرگ بود خیلی بدم اومده.واقعا ماها کی میخوایم متعهد باشیم به قول هامون؟
خونه تکونی به جاهای خوبی رسیده بود که با بدقولیهای طرف تصادف و ترس نگرفتن کارتها قبل از سال نو لذتش کوفت شد. مدیونید فکر کنید پریودم و از درد جسم و روانش نابودم
بین همه بهم ریختگی های یک ماه گذشته،
لحظه ها و گاهی روزهایی هم هست که حالم طوری هست که انگار دارم توی بهشت زندگی میکنم.
نوسانات احساسی گاهی خارج از حد تحمل میشه
ولی دیگه آرزوی مرگ ندارم
مسئولیتی به دوشم هست که باید به بهترین وجه به اتمام برسونمش
دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم دیگه از اضطرابهای بیمارگونه و به دردنخور خبری نیست
چشمامو ببندم و باز کنم ببینم کنترل ذهنمو به دست گرفتم و یه مامان قوی و پر از شور زندگی ام
این روزا خیلی خسته ام
ببخشید ولی در این لحظه اصلا توان جواب دادن به نظرات ندارم. فقط باید یه چیزی مینوشتم
امروز، هم خیلی تلاش کردم حالمو خوب نگه دارم. هم خیلی رنج کشیدم خیییلی
من این درد رو انتخاب نکردم ولی گاهی اطرافیان از سر لطف ناخواسته حرفایی میزنن که تا مغز استخونت میسوزه. انگار که من انتخاب کردم ...
میگه: "تو اینقدر بی دغدغه ای که این چیزا میاد تو سرت". یه جورایی یعنی خوشی زده زیر دلم!
ولی مگه میشه؟
کاش صبح میشد این شب
تمام تنم درد میکنه اما انگار فرای خستگیهای جسمی هستش
امیدوارم دوام بیارم و سرپا بمونم تا این روزا هم بگذره
یه وقتا تو فکرم میاد که کاش نباشم ولی ماه!! تنها دلیل نفس کشیدنه
حامی هم هست اما ماه من نباشم چی میشه؟
کاش میفهمیدم دردم چیه
چرا به این روز افتادم این روزا
زندگی در من سخت میگذشت اما نه به این شدت
اینقدر سخته که حتی برای لایت فردا هم حوصله ندارم دلم میخواد کنسلش کنم به جاش بازم برم کوه.
کاش میتونستم یک خواب خوب و عمیق برم و خوب بیدار بشم
معمولا بعد از پریود سطح انرژی جسمی و روانی خیلی خوب بود. احساس میکردم پر از قدرتم و میتونم خیلی کارها انجام بدم. اما این بار هیچ چیز شبیه روال عادی همیشگیم نیست. نه از انرژی بالا خبریه نه از احساس قدرت. احساس یک موجود مفلوک و ضعیف رو دارم که نمیدونه چطور باید زندگی کنه و به امور تسلط پیدا کنه. گرسنه میشم اما میل به هیچ چیز ندارم و چون نمیتونم درست غذا بخورم دایم گرسنه ام. یعنی اگر سردرد نمیگرفتم احتمالا تایم زیادتری هم گرسنه میموندم. ولی دیگه باید با یک چیزی شکممو سیر کنم که این دردای ریز، ریز و دائمی هفته گذشته شدیدتر نشه
السا: "اولاف! داری آب میشی"
اولاف: "بعضیا ارزششو دارن که براشون آب بشی"