بعد از دو روز استرس برای ماهک؛ کتابی از فدیبو پلی کردم و خودم را بین شلوغیهای آشپزخانه و صدای کلمههایی که با تمام وجود نیاز به شنیدنشان داشتم، غرق کردم و بی اغراق، حالم زیر و رو شد. دلم آرام گرفت و ذهنم سبک شد. ماهک را به در آغوش آفریدگار سپردم و خودم را در دستانش رها کردم.
این یک خرده عادت است:
کارهایی که گهگاه انجام میدهیم به زندگیمان شکل نمیدهند؛ آنهایی که دایم انجام میدهیم، این کار را انجام میدهند.
آنتونی رابینز
از زمانی که مقطع لیسانس را به پایان رساندم؛ از خودم ناراضی بودهام؛ از عملکردم و از بعضی خصوصیاتم. بارها خواهرک گفت باید به خودشناسی برسی و من سردرگم دور خودم میچرخیدم. یک روز دکتر باباییزاد در برنامه اردیبهشت گفت: "یک نفر با نقاشی به خودشناسی میرسه، یک نفر با خواندن مثنوی و فرد دیگر با مطالعه و ..." که در جای خودش جواب یکی از سوالات من بود. سالها گذشت و من دست و پاشکسته کتابهایی خواندم اما هر کتابی که در زمینه رشد فردی میخواندم به نیمه نرسیده رها می شد چون تمرین ها بی نتیجه ماند.
بعد از تولد ماهک مطالعه را جدیتر دنبال کردم و حالا در نوع خودم کتاب خوان قهاری شدم. البته که راه بسیار طولانی مانده تا به آن سطحی از مطالعه کردن که در نظر دارم برسم با این حال این عادت جز معدود عادتهایی در من است به شدت مورد تمجید و ستایش خودم قرار میگیرد. اولین کتاب در مورد عادت :کتاب تاثیر عادت مثبت" بود که خواندم و بعد از آن کتابهای زیادی در مورد عادت خواندم مثل "عادت های اتمی" که خیلی دوستش داشتم و نکته هایی را متوجه شدم که قبل از آن نمی دانستم. یا کتاب "پازل زندگی" از جیم ران و "اثر مرکب" که جز کتابهای محبوب من هستند. کتاب "هفت قانون توانگری" از رندی گیج که حال خوبی بهم میدهد و هرکدام را لاقل دو بار خوانده ام. به علاوه کتابهای دیگری که در این لحظه حضور ذهن ندارم. نه این که همه این کتابها به طور مستقیم از عادت گفته باشند بلکه هر کدام به نوعی به این موضوع که "عادتهای ماست که زندگی ما را شکل می دهد" اشاره دارند. و حالا کتاب "خرده عادتها" از استفان گایز است که مرا بعد از مدتها نوشته های ناقص و منتشر نشده و کلی ایده های ثبت نشده، وادار به نوشتن کرده. واقعیت این است که نوشتن برای من به شدت اهمیت دارد اما به دلیل اینکه این کار را دوست دارم؛ جزیی از جوایز روزانه ام بود؛ بماند که دو ماه گذشته همین نوشتن های ساده را هم نمیخواستم. اما حالا به این نتیجه رسیدم که نوشتن برای من نمی تواند یک جایزه باشد. بلکه خودش باید عادتی شود که در صورت انجام، قطعا لایق پاداش درخوری خواهم بود.
تا الان 4 فصل اش را دوبار مطالعه کرده ام و جواب بزرگترین چالش ذهنی در مورد خودم را در این کتاب گرفتم. این که "انگیزه و اراده نسبت عکس دارند. زمانی که انگیزه در بالاترین حد است، اراده نزدیک به صفر است و دقیقا زمانی که انگیزه ها به حداقل می رسد، فرصت خوبی برای استفاده از اراده و شروع کردن و جلو رفتن است" و این دقیقا همان چیزی است که به دانستن آن نیاز داشتم. من تقریبا هیچ کجای زندگی انگیزه پایان ناپذیر نداشتم. اغلب شروع کردم و ظرف مدت کوتاهی همه چیز را رها کردهام.
غزلواره:
+ این مدت نه دلم نوشتن می خواست. نه همت جواب به کامنت ها رو داشتم نه همت کامنت گذاشتن. شاید این خرده عادتها یک بار دیگه من رو به جلو هول بده. کلی کار عقب افتاده دارم و شاید آخر هفته مهمان داشته باشم. ولی من عزمم رو جزم کردم. هم به کارای خونه برسم. هم مشکل ماهک رو پیگیری کنم و دکتر ببرم. هم کاری که قولش رو دادم جلو ببرم و بعدن با پولش یک هدیه اساسی به خودم بدم.
+ چقدر نوشتن همین چند پاراگراف حالم رو عوض کرد
+ قول میدم دیگه نزارم کامنت ها اینقدر خاک بخوره.
+ پریشب یک پست نوشتم و اشتباهی دکمه انتشار رو زدم. بعدش کلا نبود :| شگفتا!!!!
+ من چاق نیستم اما دلم خواست توی کلمه های کلیدی باشه. خیلی بی ربط
- شنبه ۲۴ مهر ۰۰