تجربه اندوه نه تنها تحملِ سنگینی شرایط است، بلکه به خاطر توجه به عمق وجودمان نیز می باشد. ما فقط برای چیزی که ارزشمند است اندوهگین می شویم. بی شک یکی از عمیق ترین دردهای اندوه، حس ناتوانی است که به ما یادآور می شود کنترل ما بر زندگی چقدر اندک است
مرداب روح
باز سر و کله سرزنشگر درون پیدا شده و امروز یه بند داره غر میزنه و من اینقدر بی حوصله ام که حس هیچ کاری نیست. فقط دارم شستنی ها رو میریزم ماشین که لاقل اونا جمع بشه. دلیل؟ من 6:30 با همسر بیدار شدم که با هم صبحانه بخوریم. وقتی که رفت خیلی خسته بودم از بدو بدوهای روز قبل. تا برم رو تخت و برسم به مرحله خواب 8:30 بود که ماه بیدار شد. گفت پاشو ولی من نیاز به خواب داشتم و خوابیدم و 10:30 بیدار شدم و این حس رو داشتم که روزم به فنا رفت و همینم شد.
با مامان اینا بعد از مدتها من و ماه ویدیوکال صحبت کردیم. کمی با ماه بازی کردم. تنبک زد و به من آموزش داد. ناهار خوردیم و الان توی یه حالِ گوهی غلت میزنم
راستی چرا من گرم نمیشم؟ تو خونه همیشه سردمه. فقط بیرون که میرم هوا خوبه انگار.
باید یک اعتراف بزرگ بکنم. اونم اینه که همه فکر میکنند من به خاطر حساسیت هام خونه ام همیشه برق میزنه و مرتبه. مامان فکر میکنه که چون من قبلا بسیار منظم بودم الان هم همونطورم. اما حقیقت اینه که اوایل ازدواج که اصلا خونه داری بلد نبودم. فقط شانسمون گفته بود آشپزی رو کم و بیش بلد بودم و همسر میگفت غافلگیرم کردی. فکر میکردم تا مدتها باید غذاهای سوخته و شور و شفته بخوریم تا راه بیفتی. بعد هم که کم کم یاد گرفتم، افکار و ذهنم اونقدر نامنظم شد به خاطر حساسیتهام که انگار قرار نیست خونه من اون نظم و تمیزی که دوست دارم رو به خودش ببینه.
البته یک دلیلش هم اینه که نمیتونم اولویت بندی درستی بکنم چون اضطراب انجام همه کارها رو با هم دارم. یعنی حضور در لحظه ندارم. به جز موارد اندک وقتی کتاب میخونم نگران کارهای خونه ام. وقتی کار خونه میکنم نگرانِ آپدیت کردن خودم و دیدن ویدیوها و انجام پروژه هام. وقتی مشغول این کارم نگران کارهای خونه و ماهکم. وقتی با ماه بازی میکنم نگران بقیه کارها و این لوپ معیوب تا ابد ادامه داره و تهش به کجا میرسه؟ به احساس بی کفایتی شدید.
همسر میگه کارهای خونه و بچه تو اولویت هستند باید اول خونه رو نظم بدی و به ماه برسی. (از بس مامانش منظم و تمیزه، خودشم هم منظم هست نظم خونه براش خیلی مهمه. اما مامانش فقط کار خونه میکرده و میکنه. نه کتاب میخونده نه کار تخصصی بیرون انجام میداده که باز بخواد بهش فکر کنه که از لحاظ مالی باز مستقل بشه) برای خودم، خودم و بچه تو اولویت هستیم اما بی نظمی خونه هم اعصابمو بهم میریزه . دوست دارم صبحای زود بعد از رفتن همسر اول دوره و پروژه هاش رو پیگیری کنم اما اوضاع خوابم درست نیست و با اینکه قدیما راحت کم خوابی رو تحمل میکردم الان خیلی برام سخته. اینه که گاهی میخوابم مثل امروز و چشم هام رو باز میکنم وسط نگرانیها و افکارم و نظر همسر گم میشم و نمی دونم چه خاکی بر سرم کنم و نمیتونم شروع کنم. تازه کنار اینا باید حواسم به کنترل حساسیت هام باشه و هنوز خیلی جاها مقابله باهاش سخته و این خیلی اذیت کنندست چون حتی اگر به خودم غر نزنم دپرس میشم.
غ ـ ـزلوار:
1+ دلم گرفته ولی نمیدونم چه مرگمه!
2+ یعنی میشه دوباره عادی زندگی کنم؟ برم بیرون، برم خرید، سفر و تفریح؟! و بدون هیچ نگرانیِ تمیزی کثیفی بگذره و فقط لذتشو ببرم مثل قدیما؟
3+ کاش یا میتونستم بپذیرم و با اتوبوس برم اصفهان. یا خودم از لحاظ مالی مستقل بودم و با هواپیما میرفتم. با این برنامه ها که داریم و خرجهای وحشتناک نمیتونم اینو از همسر بخوام که برای دو روز با هواپیما برم. سال 99 من و مامان و ماه با 750 تومن با هواپیما اومدیم کرج. به جایی هم بر نمیخورد. الان فقط من و ماه بریم برگردیم با ارزونترین پرواز حداقل 5 میلیون باید بدیم :((((
وقتی ارشد میخونم بلیط اتوبوس اصفهان تهران 12 تومن بود حال؟ 250 تومن یعنی 1 میلیون بدی برای دو نفر تازه راحت هم نیستی کلی هم طول میکشه. :|
- جمعه ۴ خرداد ۰۳