به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

79: مسیر پر نور

 

 

داشتم فکر میکردم کاش منم مثل زهره میتونستم کامنت ها رو ببندم و پست بزارم که نیام اینجا رو چک کنم و ببینم 240 تا بازدید خورده و 0 نظر. اما سیتا کلا نظرمو عوض کرد. شاید تعداد اونایی که حوصله میکنند، لطف میکنند و چیزی مینویسن کم باشه اما گاهی یک جمله، یک کامنت  قد خمیدتو راست میکنه، غم های دلتو میشوره، گامهات رو استوارتر میکنه و میگی "وقتی بقیه متوجه تلاش من میشن و کلی امید میریزن تو قلبم یعنی واقعا من میتونم". اونوقت خودتو یک چای با شکلات های تلخی که لب تر کردی، همسر سفارش داد، مهمون میکنی و به سلامتی همه اونایی که این روزا مثل کوه با حضورشون، یا صداشون یا کلامشون پشتت ایستادن مینوشی.

 امروز بهترم چون صبح ساعت 5 پاشدم و یکی از مهمترین کارهایی که باید رو انجام دادم اگرچه بعدش غش کردم و به زور ماهک که گرسنه بود بیدار شدم. با خوندن کامنت سیتا انگار غم هام پر کشید. دیگه حتی برای اینکه ثنا زنگ زده بود خبرای ساختمون رو بگیره نه که به خاطر شخص من زنگ زده باشه دلم نگرفت. به این فکر میکردم که یک دختر دارم که با همه کج خلقیا و سخت گیریهام، موقع خواب دستهامو لبریز بوسه میکنه و میگه: "جایزه خوب بودنته". یک مامان دارم که میگه " قبلا از شستن های اضافه ات حرص میخوردم اما الان چون ایمان دارم که تصمیم گرفتی تمامش کنی، حتما این اتفاق میفته، گوش میکنم اما حرص نمی خورم" یک خواهر دارم که هولم میده که دوباره کار کنم تا خوراک سالمی برای مغزم داشته باشم و میتونم باهاش حرف بزنم که چطور زندگیمو نظم بدم که به دوره هم برسم. یک همسر دارم که درسته یک جاهایی حسابی به چالش میخوریم  اما تا جایی که از عهده اش بر بیاد حمایتم میکنه اگرچه گاهی نگاههای عاقل اندر سفیهانه میکنه و کمی سرزنش طور حرف میزنه وقتی نمیتونم به بعضی شستن های اضافه غلبه کنم. پریس و خواهرش رو دارم که اگرچه کم می بینمشون اما دیدنشون هم منو غرق حس های خوب میکنه. اینقدر که هوامو دارند و قراره یکشنبه صبحانه با هم باشیم. شری رو دارم که درسته فقط هفته ای نیم ساعت موقع کلاس ماهک میبینمش، چقدر فکرها و عقایدمون به هم نزدیکه و چقدر شبیه همه نظراتمون و کلی حال خوب ازش میگیرم.آصفه رو دارم که وسط غمهام زنگ میزنه و نیم ساعت به شر و ورای گذشته مون می خندیم و کیف میکنیم. خودمو دارم که سررسید جدیدم رو پر از قربون صدقه هایی کرده که تمام عمر خودمو ازش محروم کرده بودم و همیشه خودمو بد میدونستم و دایم در حال سرزنش خودم بودم. خودی پر از امید و مهربونی و عشق اگر چه گاهی به شدت غمگین میشه و حس میکنه نمیتونه طاقت بیاره

مسیرم پر از نورِ امیدِ پس ادامه میدم

اگر شک های من به کل برطرف بشه حداقل شستشوهای اضافه من نصف میشه. شاید هم کمتر

واقعا غزل امیدوارم هممون اون نور رو پیدا کنیم .

مطمئن باش روزهای خوب تو راهن .

راهت رو پیدا کردی .

آمیــــــــن
خیلی دلم روشنه فقط یک کم عجولم

مهمترین چیز این هست که تصمیم گرفتی هرروزبهتر بشی و این قابل تحسینه.

امیدوارم بتونم ثابت قدم باشم :)

به امید موفقیتت عزیزم

تلاشت قابل ستایشه❤️🧡💛💚🩵💙💜

به امید اون روز
ممنونم مامانی 
چه قلبای قشنگی

راهت پر نور غزل جان

واقعا کار بزرگی داری میکنی 

آفرین که داشته هات رو اینقدر با وضوح میبینی 

ممنون نسترن عزیز امیدوارم بتونم تا آخر راه رو برم

امیدوارم تو همه لحظه هام بتونم ببینم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan