اشکهام تمام نمی شن
کم آوردم
درد میکشم
از اعماق درون
دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم
دیگه نمی خوام...
توی سکوت
توی خلوت
و توی دلم
فریاااااد میکشم
دیگه نمیخوام کسی صدامو بشنوه.
دیگه نمیخوام کسی گریه هامو ببینه.
من از ترحم متنفرم اما واقعا وضعیت رقت انگیزی دارم
دیگه باید هر کس حالمو می پرسه جواب رو بزارم رو حالت اتوماتیک:
"خوبم شکر"
و یکی اون دورا داد بزنه دروغ میگه داره از غصه میمیره اما کسی صداشو نشنوه
خواستم با حامی حرف بزنم! گفتم که چی؟ دلش بسوزه؟ یا چی؟ هر چی هم بشه ازش کاری ساخته نیست
درِ سما رو بزنم؟ که برم گریه کنم و اونم ناراحت کنم؟
به هر کی بگم!!! نمیگه بازم حرف تکراری؟
نمیگه ول کن بابا حوصله مونو سر بردی؟
حامی هم که یک جمله معروف داره: "باز شروع شد!"
من دارم توی جهنم درونم زندگی میکنم. یک جهنم تمام عیار
تف تو روح اونایی که گفتند نماز نخونید، بعد از مرگ میرید جهنم. فلان کنید، بعد از مرگ میرید جهنم... من نماز می خوندم. ولی سالهاست نمُرده، زنده زنده دارم تو آتیش میسوزم و کسی نیست دروغایی که گفتن رو گردن بگیره.
- پنجشنبه ۱۲ بهمن ۰۲