چه بی رحمانه گاهی خوشحالی بدل به غم میشود
با عصبانیت و اجبار ملافه تحت رو عوض میکنم چون قوانینم زیر پا گذاشته شده و همینطور که دارم میکوبم رو بالش تا مرتب بشه میگم: " دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس نباشه. و خودمم با خودم نبرم" ماهک که تو اتاقش مشغول بازیه میاد تو اتاق ما و می خنده و میگه:"چطوری میری که خودتو نبری؟ میگم:"میخوام خودم برم ذهنم رو نبرم" میگه مغزت که توته. مگه ما ذهنمون نیستیم؟" میگم:" نه ما روح الهی هستیم و ذهن مربوط به بدن ما است."
+ قبلترها بلد نبودم چنین جوابی حتی به خودم بدم.
+دلم رهایی میخواد. نه ذره ذره بلکه یهویی و تمام کمال
+ دلم میخواد تند تند می نوشتم و یه عالم دوست وبلاگی داشتم که برام می نوشتن.
+ امشب تو آموزشگاه صدای سه تا از مامان ها رو میشنیدم. یکی شون که گویا اسمش سمیرا بود از این میگفت که مژه هاش زود زود میریزه و باید بره ترمیم. اون دو تا از تجربه مژه داریشون براش میگفتن. بعد سمیرا و اون یکی به سارا گفتن مگه تو مژه داشتی؟ گفت چند ماهه برداشتم یادتون نیست؟ وسطها یه حرفای دیگه زدن بعد دوباره سارا گفت:"چرا شما وقتی رو که من مژه داشتم یادتون نیست؟" و من با خودم فکر میکردم که منم مژه کاشتم هیچکس منو با اون مژه ها ندید و من هیچوقت ناراحت نبودم چون برای دل خودم گذاشتم و بعدش دیگه دلم نخواست برم ترمیم. حالا چرا اینقدر ناراحته که مژه داشتنش رو بقیه یادشون نیس.
نمیدونم من زیادی به خودم سخت میگیرم یا بقیه کلا شل وا دادن و روی خودشون کار نمیکنند یا چون توی بحث اونا نیستم برام مضحک به نظر میاد؟
+ دلم یه عالم لباس بیرون قشنگ میخواد. بدون اینکه من مجبور باشم هی براش بیرون برم و فکر کنم که چی باهاش ست کنم. نه که من همیشه ست میپوشم ؟! :)))))))
- پنجشنبه ۱۱ خرداد ۰۲