دوباره یه جور آزاردهنده احساس ناامنی دارم نسبت به فضای مجازی. از ثبت اطلاعاتم متنفرم.
#عطف به گرفتن نوبت سنجش ماهک
بالاخره بعد از ۱۱ روز امروز عین آدم بیدار شدم. نه جسمم معیوب بود نه حال روانم. اما
وقتی خوابیدم و ۹ بیدار شدم افکاری عین بختک روم افتاده بود که دلم میخواست همشو بالا بیارم
دوشنبه که از فرط بدحالیِ روان، پشت تلفن اشک میریختم و به خواهرک میگفتم وقتی این احساسهای تهوع آور پیداشون میشه فکر میکنم همه دنیا حال روانشون خوبه جز من. در حالی که میدونم واقعیت نداره. چرا تمام نمیشه این حسهای بد و هر بار فکر میکنم تموم شده باز ...؟ خواهرک گفت: "من ۴ سال با این حالتها دست به گریبان بودم و کتابهای رابینز، شنا، و.... راه نجاتم شد". گفتم من این همه خوندم. این همه دوره برای کنترل ذهن شرکت کردم همش کشک؟. گفت:" من نتیجه خونده های اون زمان رو الان دارم واضح و روشن تو زندگیم می بینم. من آدم قوی شدم و دیگه اون حالتها رو هرگز تجربه نکردم. تو خیلی چیزای قشنگی از کتابها و دوره هات برام میگی. شک نکن همه اینها به مرور تو زندگیت متبلور میشه و نتیجه همه تلاشهاتو میگیری"
بعد از سبک شدنم و تمام شدن تماس میبینم تو گروه مامانا نوشتن باز گاز انداختن. به خودم میگم والا تو با زندگی تو این وضع شدیدن آنرمال اجتماعی هَرَجی بهت نیستا:|
مهنوش برام پاکسازی کرد و امروز یک نفرشونم موقع بیرون رفتن ندیدم. این بهترین هدیه بود برام. کاش دائمی باشه :)
- يكشنبه ۲۰ فروردين ۰۲