این ۴روز چنان سخت گذشت که انگار نه انگار رفته بودم اصفهان.
در واقع با همه اینکه اونجا حال روانم خوب بود ولی ملاحظات بیش از اندازه خانوادم برای رفت و آمد با نزدیکان بیمار مامان گند زد به کل برنامه عید
عصر سوم ماهک تب و لرز کرد و دو روز بعدش هم بابا. شب آخر هم مورد مذکور تشریف آوردن خونه مامان اینا و از خجالت بنده هم درومدند
بعد امشب به مامان میگم: "به همسر گفتم از این به بعد اونجا من تصمیم میگیرم کجا بریم کجا نریم چون تو همش میگی هرچی بزرگترا بگن" مامان نه گذاشته نه برداشته میگه حالا معلوم نیست دیگا کی بیای اینجا شاید سال بعد هم عید ترکستان باشی
و من دهنم باز مونده که چرا مامان همیشه چپکی حرفای منو متوجه میشه و بعد به بجای درک مطلب صورت مسئله رو کلا پاک میکنه، یک جوری که انگار مشکل من با رفتن خونه اوناست
خودم هم اخلاقای گند زیاد دارما اما این خصوصیت مامان که ترجیحش پاک کردن صورت مسئله است خیلی اذیتم میکنه.
امشب و دیشب به لحاظ روانی داغون بود. دیشب عصبانی و امروز شدیدن دپرس. امیدوارم بره که برنگرده این بیماری
- يكشنبه ۱۳ فروردين ۰۲