این روزها عجیب تلخ و شیرین بهم درآمیخته است
تلخیِ ایران و شیرینیِ خانواده کوچکمان
و من اینجا و این لحظه با خودم خلوتی دارم که به جان دوست دارمش
فروردین بود که دوباره حمله ها برگشته بود و من بین بدحالیها نوشتم که به شدت احساس نیاز به یک معلم معنوی دارم. دوستی نوشت تو نیاز به روانشناس داری اما من از زمانی که "نظریه انتخاب" را خواندم دیگر میلی به مراجعه به روانشناس و زیر و رو کردن گذشته نداشتم. اصلا حال مرور هیچ چیز را نداشتم. فکر کردن به هر آنچه بر من گذشته بود؛ حالم را بدتر می کرد. من کسی را نیاز داشتم که بدون اینکه بداند بر من چه گذشته نجاتم بدهد و رهایم کند. همان روزها بود که خیلی اتفاقی پیدایش کردم و در همان احوالات بد صحبتهابش را بابت "شکرِ کامل" و چند مبحث دیگر از چله شهد و شکر شنیدم و بعد از بهتر شدن احوالاتم دیگر پیگیر نبودم تا اینکه تصمیم گرفتم شرح "محدودیت صفر" را گوش کنم و با شروعش فهمیدم که من همان روزهایی که به شدت در دلم آرزوی داشتن اش را داشتم یافته بودمش. او همانی بود که من به دنبالش بودم که از من نپرسد اما برایم بگوید و بگوید و بگوید و کمک کند بندهای تنیده بر روح و ذهنم را بگسلم و بال بگشایم. او همانی بود که باید. دقیقا همان و حالا با همه تلخیِ این روزها درونِ من شوری بر پاست. همانی است که نوید نور میدهد و با کلامش نور به زندگی ام می افشاند و هیچ کس مطلقا هیچکس نمیداند چه جانی به من و زندگی ام بخشیده است.
و شیرین تر از این، ماهک است که خواسته ناخواسته شریک آموزه های من می شود و من آنچه را فرا می گیرم در کلام و بازیها به او می آموزم و او استفاده می کند. به شدت عاشق تقلید از من است و همین چند روز قبل که خواستم مدادِ پاک کن دارش را برای به عنوان نماد "پاکسازی" به من بدهد، با خنده کنارم نشست و با مداد روی کلمه ها زد و گفت: "قطره شبنم"
غزلواره:
+ باورم نمیشه که منِ معتاد با آن همه ولعِ نوشتن که روزی صد بار مدیریت وبلاگ را چک می کردم، مدتهاست که حتی به اینجا سر نزده ام. انسان موجود عجیبی است با تغییراتی مدام که اغلب شان قابل پیش بینی نیست.
+ چقدر با همه چالش هایمان و بحثهای تلخِ گاه و بیگاه دلم برای همسر می تپد؛ از بس که همراه است.
+ از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون ماهک شیرینترین، بیاغراق آرامبخشترین و نقطه عطف زندگیِ من بعد از ازدواج است. با این ماه کوچک چقدر رشد کردم، چقدر آموختم و همچنان در حال آموختنم. حقیقتا او کوچکترین معلم زندگیِ من است. با همه اینکه خیلی جاها دست و پایم به خاطر حضورش بسته است اما از صمیم قلبم برای بودنش سپاس گزارم.
دوستای قشنگِ من
فقط بگید چطور می تونم این همه مهر و محبتتون رو جبران کنم؟ مرسی از این همه کامنت پر مهر و عذر تقصیر برای بی جواب موندنشون تو این مدتی که به اینجا سر نزدم
- شنبه ۱۴ آبان ۰۱