به وقت زندگی

این زندگی تازه و آرام

دوباره زندگی

 

شکر‌گزاری باید کامل باشد. کامل بودن به این معنا که باید بپذیریم همه چیز در این لحظه در کمال خودش است به عبارتی حتی صدای جیک جیک پرندگان که در این لحظه به گوشت می رسد؛ برای تکامل شما در این لحظه ضروری است. 

این بهترین جمله ای بود که توی روزای سخت دلم را آرام کرد و مرا به تفکری عمیق‌تر وا داشت.

 

حالم خراب بود و روی تخت مچاله شده بودم و به تک تک آدمهای زندگی‌ام فکر می کردم. زهرا، خاله نفیسه، خاله نرگس، نسیم، مامان، بابا، رضا و ..... و حرف مربی در سرم تکرار شد: "ماهایی که کتاب می خونیم نباید دیگرانی رو که مطالعه نمی کنند قضاوت کنیم. از نظر من انسان ها دو دسته اند. انسانهای یادگیرنده و انسانهایی که یاد نمی گیرند. کسانی هستند که اهل مطالعه نیستند اما با یادگرفتن درسهای زندگی رو به رشدند و دیگرانی هم هستند که ساعتهای زیادی مطالعه می کنند و هیچ چیز یاد نمی گیرند"

تا قبل از شنیدن این جمله متوجه نشده بودم که با خودم فکر می کنم "منی که مطالعه می کنم قطعا مسیر درست تری نسبت به آنها که مطالعه نمی کنند پیش گرفته ام" و با فهمیدن این موضوع هم خوشحال بودم که از درونم آگاه شدم و یک ایراد فکری رفتاری خودم را شناختم هم خجالت زده بودم از این طرز فکر و چقدر سخت بود تغییر دادنش.

حالا میان احوالات بد دوباره حرفهای مربی در سرم جان گرفته بود و به یاد آوردم که که چه ابلهانه با خودم فکر می کردم: "من راه درستی در پیش گرفته ام. من که میخوام فلان کنم و بیسار قطعا راه بهتری نسبت به فلانی و فلانی طی می کنم. اصلا چرا فلان کس فلان کار رو نکرد"  همه آنهایی که من فکر میکردم راهشان خیلی هم درست نیست حالشان خوب بود و من در حمله هی اضطرابی تمام نشدنی غوطه ور بودم و در همین احوالات بود که لایو شکرگزاری کامل از آقای مقدم را دیدم و جمله اول پست روزنی شد برای نجات من. با شنیدن این جمله غرق شدم درون افکارم و کشف درسهایی که این حمله های مجدد برایم به ارمغان آورده بود. با خودم فکر میکردم چه چیزی را دو سال قبل نیاموختم که باز هم تکرار شد تا بیاموزشم؟ و بزرگترینش این بود که بپذیرم مهم ترین وظیفه من در حال حاضر مادرانگی کردن است برای فرشته کوچکی که مسئول به دنیا آمدنش هستم. پذیرشی که تا همین چند وقت قبل در درونم نبود و گاهی فکر می کردم ماهک مانعی است برای رسیدن به خواسته هایم در حالی که حالا باور دارم حضور ماهک بخشی از اکوسیستم رسیدن به کمالِ من است. باور کردم که همین هم که هستم خوبم و شاید هم عالی. پذیرفتم که مهم ترین راه مهم بودن پول درآوردن نیست. من می توانم از هزار و یک راه دیگر مفید باشم و رشد کنم. پذیرفتم که زیادی سخت گرفتم و باید خیلی چیزها را رها کنم.

روزِ قبل از رفتن به ترکستان سر یک حرکت اشتباه همسر به شدت عصبانی شدم وهمسر به من حرفی زد که برایم به شدت گران تمام شد. همیشه بحث هایمان را زود جمع می کردیم اما این بار نه گذشت کرد نه من و هر دو بر موضع خودمان ماندیم و همین عدم گذشت و اینکه من میخواستم ثابت کنم حرف او در مورد من اشتباه است و به شدت توهین آمیز، چنان این دلخوری را سنگین کرد که رفته رفته حالم بد و بدتر شد. در حقیقت درون من این جمله به جاهای بدی رسیده بود و بدترین ها را بدون اینکه به آن آگاه باشم، تصور کرده بود.

وقتی حالم به شدت بهم ریخت تازه فهمیدم که او یک حرفی زد. خیلی هم بد بود اما تو باید چپ ات میگرفتی و با تکنیک "به درک" همه آن بحث و جمله توهین آمیز را به جهنم واصل میکردی و طوری رفتار میکردی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.  آن وقت زندگی آسان تر می شد و هم از تعطیلات عید لذت می بردیم هم این یک ماه را از دست نمی دادم.

در هر صورت ناخوشی ها گذشت و اکنون آرام و لبخند زنان از درسهایی می نویسم که گرفتم. از چیزهایی که حال بهتری درونم ریخت. بیشتر از هر زمانی فهمیدم که روابط در زندگی من یک ارزش بزرگ است. داشتن رابطه حضوری با آدمها برای من بسیار مهم است و نبودش به شدت اذیتم می کند. تصمیم دارم سنتور را جدی دنبال کنم و کلاسهای ماهک هم وسیله ایست برای داشتن روابط حضوری در طول هفته چون باید کنار بقیه مامان ها منتظر بمانم تا کلاس تمام شود. امسال تصمیم دارم بیشتر برای بهبود روابطم تلاش کنم و مهم ترینش رابطه من و همسر هست که سال گذشته به دلیل سِمَتِ و مشغله زیادش من هم خودم را مشغول کارهای دیگری کردم و از هم فاصله گرفتیم و در کنارش اصلاح روابطم با خانواده ام است. و این که خود شفقتی بیشتری نسبت به خودم داشته باشم و بیشتر از خودم مراقبت کنم و هر حرف و رفتاری که باعث آزارم می شود را از ذهنم بندازم  بیرون.

 

غ‌زل‌واره:

+ توی زندگی آدمهایی هستند که دعای مستجاب شده ما هستند. مثل خانم همسایه که تمام این مدت هر روز جویای احوالم بود و با وجود گرفتاریها و ناخوشی های خودش هر روز یک ساعتی برایم وقت می‌گذاشت و حضوری احوالم را می پرسید و با وجود حضور مامان چقدر به احوالپرسی ها و حرفهایش نیاز داشتم

 

+ تا 27 ام به مامان نگفته بودم حالم چقدر بدِ. همین که گفتم گفتند تو بیا اما ماهک وقتی بیدار شد گفت: "من اصفهان نمیام میخوام برم کلاس موسیقی" و اینطوری شد که مامان قشنگم از 28 فروردین تا 7 اردیبهشت اینجا بود. البته که من تمام روز خوابیده بودم و اصلا نمیتونستم اون روز از خونه بیرون برم چه برسه برم اصفهان. چقدر دلتنگش بودم و طاقتم طاق شده بود. 8 تا 14 اردیبهشت هم اصفهان بودیم و چقدر این چند روز جای مامان اینجا خالیِ. هر جای خونه میرم یا می شینم قربون صدقه مامانم میرم که اینجا بود و مراقبم

 

+ موقع رفتن به اصفهان گفتم: "بپذیر همه چیز تمیزه مگر خلافش ثابت بشه" و نگم چقدر حس و حالم خوب بود اونجا به جز اول صبح دو روز اول که هنوز از اثرات تغییر دوز دارو بود.

 

+ وقتی  حالم خراب بود، حتی جرات خوابیدن نداشتم چون بعد از بیدار شدن حالم بدتر می شد و کلا تا جایی که میشد نباید دراز می کشیدم چون اونم حالم رو بد می کرد. و حالا خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مرسی که بازم میتونم در آرامش دراز بکشم و بخوابم بدون اینکه نگران باشم وقتی بیدار میشم حالم بد میشه

 

+ امیدوارم بتونم زندگی رو آسونتر بگیرم و همه درسهای این مرحله از زندگی رو یاد بگیرم و به دردونه قشنگم یاد بدم

 

+ نمیدونستم بهش چی بگم برای همین به ماهک گفته بودم سرما خوردم.  گفت: "پس از می می (بینی) و چشمات آب نمیاد!" گفتم: "این سرماخوردگی فرق داره" :))

 

+ وقتی حالم بد بود خیلی دلواپس ماهک می شدم و بار مسئولیتش رو دوشم بیشتر از همیشه سنگینی می کرد. بهش گفته بودم دعا کن خوب بشم و اون گفت که دعا کرده. وقتی خوب شدم بهش گفتم: "وقتی مریض بودم تو چه حسی داشتی؟" گفت: "خوشحال بودم" و من هلاک بودم از خنده و جوابش. کاش من هم یاد بگیرم تو احوالات سخت زندگی خودم رو خوشحال نگه دارم و باز لذت ببرم از زندگی

 

+برای پیامهای دلگرم کنندتون ممنون. مرسی که هستید. 

سایه پرمهر مامان گلت مستدام غزل جان. من همیشه تحسینت میکنم که با شهامت با احوال درونی خودت روبرو میشی. و چه خوب که لحظات چه آرام چه تنش زا مثل موج سینوسی میگذرند. جان به فدای ملکوتی ترین دعا که از پاکترین قلب عالم برخاسته😍 دستان خدا یاریگر اوقاتت مهبانو جان 💝💝

مرسی فرنوش عزیزم
این نظر لطفته. خیلی وقتا هم کم میارم و احساس ضعف میکنم
دقیقا خوبه که میگذره
ای جان دلم با این جمله های بی نظیرت مرسی از این همه لطف و مهر 
الهی همیشه سربلند و سلامت باشی فرنوش جانم

غزل جان بیشتر بنویس 

من که به خوندنشون واقعا نیاز دارم، چقدر اون جمله‌ی شکرگزاری خوب بود رفت تو قلبم اصلا❤️

امیدوارم همیشه خوب و عالی باشی

عزیز دلم
سعی میکنم
نمیدونم چی مانع نوشتنم میشه که دست و دلم به نوشتن نمیره
مرسی عزیزم شما هم ❤️

چقد خوب که مامانت سریع خودش رو رسونده

سنتور یادگیریش خوب و سریع پیش میره؛ حتما برو

قربون ماهک که واسه مامانش دعا کرده😘

واقعا همینطوره
امیدوارم. این کاره ای ها!!!

ای جونم خدا حفظ کنه امیرحسین و امیرعلی رو❤️

چقدر جمله پرمغزی بود « چه چیزی را دو سال قبل نیاموختم که باز هم تکرار شد تا بیاموزم »

ربطش دادم به شرایط و احوالات خودم و باعث تلنگر شد .

امیدوارم حال دلت خوب باشه غزل تلاشگر.

عزیز منی
 الهی همیشه دلت پر باشه از حس های قشنگ و زندگی

غزلم

غزل مهربونم و همیشه حامی ببخش من این مدت حالم خوش نبود و نتونستم کمکت باشم

اما خوشحالم برای حضور مامان، برای اینکه بهتر شدی و حالا خوبی :) امیدوارم همیشه خوبه خوب باشی و لذت زندگیت رو ببری :)

ماه خوشحال رو ببوس :)) 

 

عزیز دلم نسترن جون
کی بشه من باز تو رو خندون بخونم :)
نفرمایید تو باید به خواهرت و خودت رسیدگی میکردی ❤️

خیلی خوب بود که اومد
مرسی عزیزم به همچنین

مرسی بوس به صورت ماهت❤️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تازگی اینجا نیاز روح من است
.
.
.

به قول ماه کوچکم "قدرت جادویی، درونتِ"


من در بلاگ اسکای

https://life-time.blogsky.com/
Designed By Erfan Powered by Bayan