با خودم قرار گذاشته بودم که یک ساعت اول بعد از خواب از هیچ وسیله الکترونیکی استفاده نکنم. ولی یک پیامی رو توی دایرکت باید چک میکردم . بالاترین پست در مورد وضعیت آشفته اصفهان به دلیل خشکسالی بود. یک لحظه به دلیل شباهت اسم فکر کردم دختر خاله آن پست را نوشته و خوب بدون فکر شروع کردم به خواندن و الان بیشتر از دو ساعت است که به دلیل روایت یک اتفاق تلخ از سالهای قبل از اصفهان، با توصیفی تا آن حد دلخراش قلبم چنان مچاله شده که نمی دانم با کدام اتوی احساسی باید بازش کنم. پست تمام شده و نشده پیج آن دوست را آنفالو کردم. اما وقتی بعد از دو ساعت با وجود بیدار شدن ماهک و دیدن و صحبت کردن با مامور مُسن و خوش معاشرت مخابرات که برای بررسی مشکل اینترنت آمده بود و می گفت: "کجایی خانوم؟ همسایه تون منو بیچاره کرد. می گفت تو کی هستی؟ چرا اومدی؟ میگفتم مامور مخابراتم. میگفت نه لابد در باز بوده اومدی تو. خانم مارپل بود. وقتی فامیلتون رو گفتم بالاخره کوتاه اومد و رفت" و من کلی خندیدم از رفتار خانم همسایه طبقه دوم و به آقا گفتم که قبلا دزد آمده بود خانه اش و خیلی می ترسد؛ بهتر نشدم، برای آن دوست نوشتم: "همه ما از این اتفاقها ناراحتیم اما فکر می کنم لازم نباشه برای مطرح کردن میزان ناراحتیمون، نوشته ای تا این حد دلخراش منتشر کنیم. من هم این خبر را سالها پیش شنیده بودم اما با توصیف دلخراشت نفسم بند آمد .... فکر می کنم ماهایی که می نویسیم باید تلاش کنیم هم حرفمان را بزنیم هم حد خشونت متن مون رو از یک اندازه ای بیشتر نکنیم که تا این اندازه کسی بهم بریزه وگرنه بحران خشکسالی، حقیقتا بحران وحشتناکی هستش. همه مون ناراحت و خشمگین هستیم اما لازمه مراقب هم هم باشیم."
برایش این را نوشتم اما واقعا میشود مراقب میزان خشم و ناراحتی در نوشته هایمان باشیم و از خواننده مان مراقبت کنیم؟
- شنبه ۶ آذر ۰۰