چقدر خوبه که زندگی کمی به حالت عادی برگشته.
کار کردن حضوری همسر باعث شده عصرها انتظار و هیجان برگشتن اش رو داشته باشم و دیروز همین حس بود که نجاتم داد. من که از وقتی پست قبلی رو گذاشتم؛ رادیو راه رو پلی کردم و رفتم سر وقت فرش اتاق ماهک و کمی از فشار درونیم کم شده بود؛ همین که متوجه زمان شدم؛ خودم رو جمع و جور کردم و شروع کردم به آشپزی و نظم دادن خونه تا جایی که فرصت داشتم. و وقتی فهمیدم نیم ساعت دیگه می رسه با سرعت نور موهایی رو که بعد از حمام حتی شونه هم نزده بودم؛ سشوار کنم و کمی آرایش. فقط وقتی ریمل را برداشتم خیلی دلم سوخت که با اکستنش مژه هام رو به فنا دادم. نه اینکه باعث ریزش شد؛ روزهای آخر که دیگه دلم نمی خواستشون مرتب دستم به چشمام بود و اینکه خودم بعضی هاش رو کندم مژه هام هم کنده شد و هنوز هم به حالت قبل برنگشته. قبل ترها ریمل که میزدم خودش یک پا اکستنشن به نظر میرسید. ولی الان چندتا مژه نازک کوتاه که با گذشت دو ماه هنوز به حالت نرمال برنگشته دارم و ریمل زدنی فقط کمی جون میده به چشمام با پر نگ شدنش
تا چند وقت قبل که مدیتیشن می کردم؛ انجامش برام آسون بود. اما الان سه روزه باز شروع کردم اما دیروز و امروز خیلی برام سخت بود. تو دستهام و پاهام احساس ضعف بدی دارم که باعث میشه فقط تلاش کنم از وضعیت مدیتیشن خارج نشم اما نمیتونم بر موضوعش و روندش تمرکز داشته باشم. :(
دیروز خوب نبودم و عزیزترینم اذیت شد. حتی دو بار رفتیم حمام. جانِ دلم دخترکم که حرفم رو گوش می کنی و اعتراض نمی کنی.
ماه پر از هیجانِ واسه اصفهان رفتن. دیروز تمام لباسهای کشو رو آورده چیده روی شزلون برای اینکه بزاره داخل کاورش و بریم اصفهان. آخر شب کل کاورِ خریدگاهش رو پر از لباس و وسیله کرده و اِه اوه کنان برش داشته و میگه خیلی سنگینه. آماده کردم بریم اصفهان
بهش میگم اسباب بازی هم میاری؟ میگه: "بهارک و خرسی. آخه اینها بچه هام هستن. بهارک بچه امه باید ببرمش. دلش تنگ میشه. گریه می کنه اگر پیشم نباشه. بچه امه آخه" و اینقدر لفظ بچه امه رو تکرار می کنه انگار واقعا مامان شده. حتی لباس یک عروسک دیگه رو تنش کرده و می گه براش لباس جدید خریدم که تولدم بپوشه
این روزا کتاب نیروی حال با صدای مسیحا برزگر چقدر کمک کنندست برام
لازمه یک قهوه بخورم و شروع کنم
- چهارشنبه ۷ مهر ۰۰